کسی که هرروز بهم زنگ میزد یهو تلفناش کم شد شوهرم میگفت زن بزن ببین فلانی چرا خبری ازش نیست زنگ میزدم یا میگفت دستم بنده یا شوهرم از سرکار اومد باید برم
آخرین بار که زنگ زدم گفت دیگه بمن زنگ نزن
گفت پدرشوهرت همش میگه تقصیر منه تو باهاشون قطع رابطه کردی گفتم نه چه ربطی داره آخه گفت دیگه نه من میام نه تو بیا و تمام
بعد از اون یبار مامانش به یکی گفته بود نمیدونم چرا هرکی با ما رفت و آمد میکنه دعا میاره خونمون
وقتی باهم خوب بودیم یبار گفت رفتم پیش دعا نویس گفت فلانی(یکی از فامیلا) برای مادرت دعا گرفته که بمیره منم کلی ناراحت شدم و گفتم اعتماد داری گفت آره چند بار قبل این رفتم همیشه درست میگه
یبار نذری پختن به همه بردن (حتی اون فلانی) بجز من
جشن گرفت همه رو دعوت کرد (حتی فلانی) جز من
یادم میست قبل دوستی باهاش از تنهایی اذیت میشدم یا نه ولی تو این یکسال که ارتباط نداریم خیلی دلم میگیره
با اونا که بودم احساس نمیکردم خانواده ندارم
مامانش وقتی آش میپخت و بچه هاشو دعوت میکرد منم دعوت میکرد همیشه
باباش همونجور که با بچه هاش مهربون حرف میزد با منم حرف میزد
الان منو دیدنی روشونو میگیرن