هیچوقت به من و خواهرام یا هرکس دیگه ای اجازه نمیده از گل نازکتر به زنداداشم بگیم. هر حرفی پشتش بزنیم سریع طرفشو میگیره و خیلی بد به ما می توپه. هر بی احترامی ای کنه، توجیه میکنه. ما هم از ترس مامانم تمام بی احترامی ها و گند دماغیای زنداداشم و نادیده میگیریم و احترامش و نگه میداریم. یعنی غیر از این باشه با مامانم طرفیم. جایی زنداداشم و دعوت نکن، ناراحت میشه و خودشم نمیره و بعدشم کلی به طرف گلایه میکنه که به عروسم ارزش نذاشتین، منم نیومدم. درصورتبکه اگه من که دخترشم دعوت نشم، براش مهم نیست. میگه خب طرف صلاح ندیده دعوتت کنه، مردم و نمیشه که زور کرد😐
شاید باورتون نشه، سر سفره اول از همه برای اون غذا میکشه و بهترین قسمت غذارو برای اون میذاره، هرهفته بلااستثنا شام دعوتش میکنه و موقع رفتن هم یه قابلمه پر میکنه میده ببره، مبگه بچه کوچبک داری، فردا ناهار نذار. اونوقت ما که دختراشیم شاید ماهی، دوماهی یکبار بریم. تازه سنگ تمومی که هرهفته برای اون میذاره، برای ما نمیذاره. عیدها اندازه ای که برای ما عیدی میاره، برای اونم میبره. هرچند ما فک میکنیم برای اون بیشتر میبره ولی به ما میگه اندازه شما بهش عیدی دادم. اخه مادرشوهر مگه واسه عروس عیدی میبره؟؟؟ حالا اشکالی نداره که محبت میکنه، ما خودمونم عروسیم. ولی اینکه ذره ای قدر نمیدونه و به هیچ عنوان احترام مامانم و نگه نمیداره، جیگرمون و آتیش میزنه. جرات هم نداریم جیزی به مامانم بگیم. یه جور بدی قاطی،میکنه. میگه به شما ربطی نداره