من نمیدونم چم شده بود
دکترا نمیفهمیدن
دعانویس نمیفهمید
به مادرم گفتم منو ببرید پیش روانشناس
میدونم از روان مه
خواهرم میگفت هیجی ات نیست حیف پول بدیم روانپزشک و روانشناس
تو الکی میگی و خودت خودتو مریض کردی
تا حالم بد میشد میگفتم بریم دکتر
منو میبرد دکتر (مادرم معتقده این خانم همه کاره ماست)
تو دکتر میگفتم همراهم نیا تو زشته بچه نیستم که
میگفت میام
دکتر از من میپرسید خودش جواب میداد
با اکراهم میومدا
من سرم میزدم میرفت از من دور وایمیستاد
میرفت کنار بیمارای دیگه
انگار من زشتم بی ریختم
تنها مشکلم اینه آرایش نمیکنم سادم و بی شیله پیله