یه خاطره دیگه هم که برام پیش اومد مربوط به ۱۵سالگیم هست الان ۲۱هستم با مادربزرگم رفتیم مادربزرگم خیلی پیر بود که دوسال پیش به رحمت خدا رفت
خلاصه از جاده ماشین گرفتیم که بریم مغازه عموم
راننده نگاهم میکرد و ازم تعریف میکرد شمارشو نوشت و گفت اگه شمارمو نبری پیادتون نمیکنم
مادربزرگمم نزدیک ۸۰سال بودگوشاش سنگین و سمعک نداشت اصلا نمیشنید راننده چی بهم میگه منم شمارشو ازش گرفتم همینکه رسیدیم از ماشین پیاده شدیم جلوی مغازه عموم جلوی چشمای راننده هیز شماره رو پاره کردم انداختم بهمون فوش داد فروش داد و توهین کرد و رفت