یه چیز دیگه هم تعریف کنم من میرفتم سرکار پیاده میرفتم صاحب کار بی انصاف داشتم ۳ظهر میگفت بیا بعد رفتم خلوت خلوت تابستون توی گرما بود بعد یه ماشین سفید که دوتا مرد توش بود وایسادن برام
سرم داد میزدن میگفتن سوار ماشین ما شو
بیا
داد میزد بیا بریم فرودگاه باید با ما بیای
بیااا و من داد میزدم فروش دادم دویدم سمت خونه ها یه نفر درو باز کرد ماشین حرکت کرد رفت
دیگه اصلا هم ظهر درنیومدم
به پلیس هم حتی زنگ زدم اومدن ولی پلاک ماشین یادم نبود