سر این فکر من زندگیم رو با دستای خودم خراب کردم هر چند زود خودمو نجات دادم ولی تا آخر عمر زخمش میمونه رو دلم.
من دختری هستم از یک خانواده فرهنگی با وضع مالی متوسط.پرستار و شاغل هستم خانواده آروم و بی حاشیه هستیم .پدر و مادرم از هیچی برام کم نزاشتن .
مدرسه غیرانتفاعی خورد خوراک مسافرت پوشاک دانشگاه آزاد و محبت همه جوره هوام داشتن.
تا اینکه سال گذشته عاشق پسری شدم هر چقد بابای عزیزم بهم گفت اشتباه میکنی گفتم نه خودش مهمه خانوادش مهم نیستن
خودش اوایل پسر بدی نبود...و اما خانوادش پدر بی مسئولیت که حدس میزنم معتاد هم بود مادر بی سلیقه بی ذوق افسرده که ذره ای خانواده داری و مادری سرش نبود فقط بچه هاش رو تحقیر میکرد. نه شوق زندگی داشت نه زنانگی و پر بود از حس حسادت و نفرت به همه حتی بچه هاش البته از چنین شوهری که اون داشت بعید نبود....و اما خواهرهاش خواهر بزرگش که کاملا برده شوهرش بود و اونم به شدت حسادت میکرد و هر فرصتی استفاده میکرد بین من و شوهرم دعوا راه بندازه
خواهر کوچکش هم که نگم بی بند و بار و روابط آزاد داشت حتی یه بار کارش به سقط جنین هم کشید اینم بگم من اصلا کاری بهشون نداشتم و. فقط حواسم به شوهرم بود اما در نهایت آنقدر اذیت کردن که کار ما بعد هشت ماه عقد کشید ب طلاق ......
خانواده واقعا مهمه از یه خانواده بی فرهنگ فقر فرهنگی و عاطفی و خانواده بی قانون بعیده آدم درست حسابی دربیاد خیلی نادره. پس اشتباه منو نکنین
منم چون خانواده برای طلاق پشتم بودن کمکم کردن و براشون حرف مردم مهم نبود تونستم خودم نجات بدم
اشتباه منو نکنید دخترای عزیز🥲🥲🥲