پسر خالم عمل كرد بعدش هيچي نميتونست بخوره ابم ميخورد بالا مياورد و ميگفت انگار يچيزي تو گلومه
حرفم نميزد دوسه روز بعد يهويي تب وحشتناك كرد و حال افتضاح بردن بيمارستان فهميدن بدنش به شدت عفونت كرده و يه عالمه امپول و اينا بعد داشت حرف ميزد كه ما متوجه شديم دهنش يه بوي خيليييييس وحشتناك ميده بلا تشبيه يچيزي مث بوي جسد كاملا متعفن بعد همينطور ك همه دورش بودن و مادرش داشت گريه ميكرد يهو اين بچه افتاد رو سرفه انقد سرفه سرفه سرفه يهو يچيز بزرگ از دهنش افتاد بيرون و فهميديم پرستار يه گلوله گاز خيلييي بزرگو داخل گلوش جا گذاشته بود
يكماه طول كشيد تا بچه روبه راه شد