میدونم الان شرایط سخته میدونم گرونی بیداد میکنه ولی خدا وکیلی منم با کم خرج کردن تنها کمکی که از دستم بر بیاد میکنم در طی شبانه روز میاد خونه حرفی از کارگاهش نمیزنه یک اتفاقی که بیوفته من متوجه بشم میگه عه خانوم جان توم زیادی تو کارم دخالت میکنی سعی کردم دیگه از محیط کارگاهش یا کارش نپرسم به هر حال شوهرم تولیدی داره وبیشتر با خانوما سروکله میزنه قبلا حساس بودم و شکاک وقتی دیدم روحمو دارم ازار میدم رها کردم و بی اهمیت
حالا شوهرم چند وقت میاد میگه وای خانوم بازار نیس همه میگن جنسات گرونه اگه نفروشم ضرر میلیاردی کردم
من در طی روز بچها رو اعصابم هست حالا اینم میاد از کاراش بمن میگه من بخدا ادم بسیار جوشی هستم
وقتی فکمیکنم وای خدا اگه وضع بدتر بشه اگه نتونه
فشار بچها فشار خونه الانم این از بازارش میگه گنجایش ندارم پرخوری عصبی پیدا کردم گاهی اوقات حوصله خودمو ندارم چه برسه بچها پریشونم