به نظرم دیگه باهاش حرف بزن بگو نظافت با من غذا و ظرف با تو مادر بزرگ پدری منم همین جور تنبل بوده که هست اصلاح نشده
نه ناراحت نمیشم دیگه عادت کردم ولی میدونی دختری رو که مادرش دوستش نداشته باشه هیچکس نداره
یه بار به داداشم داشتم گله و شکایت میکردم و گریه میکردم گفت این کار هارو بکن که اگر روزی خدایی نکرده از دستش دادی همه روز هات نشه حسرت و غم منم میکنم ولی بعضی وقتا دخترای همسنم و میبینم که چقدر شاداب و بی مسئولیت هستن همه وجودم میشه حسرت اونا دارن زندگی میکنن نه منی که تا یه کلاس میخوام برم باید تموم تایم کلاس استرس کار های خونه رو داشته باشم بعدم مثل زن های متاهل بدو بدو بیام خونه تازه غذا رو کمک مامانم آماده کنم و سفره باز و جمع کنم
مامان منم فوق العاده تنبله
یعنی من از ۱۲سالگی ک فهمیدم چی هستم و کی هستم بار همه چی افتاد رو دوشم
الانم ک چند ساله مریض اعصاب و روان شده
و ما بدبخت شدیم
کار کردن برا ادمیزاد لازمه
ادم تنبل کم کم افسرده و زمین گیر میشه برا همینه ک میگم دعا کن سالم باشه دور از جونش مریض بشه بدبختی ۱۰۰ برابره
خیلی وقته دنبالم شغلم ولی پیدا نمیکنم داداشم حالت یه آشنا پیدا کرده اون گفته میبرتم سر کار ان شاالله اگر بشه
تصمیم گرفتم همین که رفتم سر کار و پول اومد تو جیبم برم اسم بنویسم واسه ارشد ،همه دخترا دارن پیشرفت میکنند ولی من شدم مثل یه زنه ۵۰ ساله که صبح تا شب خونه جمع و جور میکنه و میشوره و میسابه
عزیزم بخدا خواهرشوهرم من کلا همین بود طوری که وقتی نامزد بودیم میومدم خودم معذب میشدم از اینکه اون سر پا بوده واشپزی کرده و....
اما از یه جایی به بعد دوستاش گفته بودن بسه مال خودت باش
من برای کنکور میخوندم که اونم شروع کرد خوند و ارشد گرفت اخرای ارشد نامزد کرد و دفاع کرد و انقدری تو روز دفاع از همسرش تشکر کرد از بفیه نکرد همسر من براش خیلی زحمت کشیده بود خلاصه بگم بعد که ازدواج کرد پنج دقیقه از خونشون تا خونه ی مادرش راه بود اما کلا بعد ازدواج قید خانوادشو زد و الانم کلا کم میاد و بیادم کلا کار نمیکنه و دست به سیاه و سفید نمیزنه و انقدر بعد ازدواج عزیزدل مادرش شده که تا اون دخترش درخواست شام و دورهمی نده ماهارو دعوت نمیکنه
انشالله حداقل اخرش مال تو ام اینجوری ختم به خیر بشه
