یه پسره چند سال پیش شیش سال پیش اومد خواستگاری هم من بچه بودم هم اون و به دلایلی ردش کردن خانوادم و منم خبر نداشتم بعدها گفتن ولی خودش دلش خیلی میخواست و همچنین خانوادش این وصلتو تو این دهه فاطمیه من میرفتم هیئت یه شب خواهرش اومد بهم گفت بیا کنارم بشین و کلی حرف زد راجب خانوادش خودش شوهرش داداشش شب های بعدی هم اومد اصرار کرد من دیگه نرفتم به شب داداشش به هودی خوشگل پوشیده بود وایساده بود دم در من داشتم با مامانم حرف میزدم خندم گرفت به حرفش دیدم اونجا وایساده نیشمو بستم اینم طبق معلوم زیر نظر گرفت ما رو بعد از گذشت دو شب بهم با پیج پیوی درخواست داد من جواب ندادم از موضوع داداشم وارد شد ( دوست داداشمه به موقع هایی شاید داداشم باهاش درد و دل کرده) و گفت ببخشید مزاحمتون میشم یه موضوع درباره داداشتونخ میخوام با هاتون در میوه بذارم من جواب ندادم ریکوستشو برداشت باز گفت اگه مهم نبود مزاحمتون نمیشدم منم پیام دادم سلام بفرمایید اینم هی پیام داد و گفت قول بده بین خودمون بمونه
اوکی ریستریکش کردم دیگه هر حرفی بزنی جوابشو نمیدم بیرون هم اگه دیدمش تظاهر میکنم ندیدمش بی ادبو
خجالت نمی کشید میگفت گورمو گم کنم میترسیدم از پیام دادن خودم شک کردم اما چون داداشم قبلاً دست به کار اشتباهی زده بود گفتم شاید خبر داره میخواد واقعا یه چی بگه
اوکی ریستریکش کردم دیگه هر حرفی بزنی جوابشو نمیدم بیرون هم اگه دیدمش تظاهر میکنم ندیدمش بی ادبوخجالت ...
نه موضوعه داداشت بهونه بوده برا نزدیک شدن بهت اینی که اینقدر بیشعوره که میگه گورمو گممیکنم اینقدر عزت نفس نداره اصلا حپاب سلام دادن هم بهش توهین به خودته
نه موضوعه داداشت بهونه بوده برا نزدیک شدن بهت اینی که اینقدر بیشعوره که میگه گورمو گممیکنم اینقدر ع ...
بعد از اینکه گفتم سلام ممنون بفرمایید حرف زد بعد موضوعو نگفت من باز گفتم اگه موضوعی هست بفرمایید رو دوباره تکرار کردم اینم اومد اینو گفت داداشم کافه داره دیروز یه بار اومد کافه و ماشینشو میزد جلو در خونمون تقریبا نفهم بی شعور