از دخالتاشون برا خرید خونه نگم که عید زنگ میزدن میگفتن چیزی نخرین ما خریدیم براتون مهمون میومد خونم وقتی میرفتن پول مهمونو باباش و مامانش میشمردن که برا من چقدر اوردن
گوش خریدن خونمونو نگم که باباش میخرید هر روز مامان زنگ میزدد میگفت برا ناهار بیاین اونجا. بعد برا عصرتم نقشه میکشید با طایفه خاله زنکش بریم بیرون بعدم شب باز خونشون باشیم کلافم کردن منم قهر کردم ۱۵روز اومدم خونه بابام و درخواست طلاقم دادم.
رفتیم مشاور قبل ازدواج و برگشتیم بهم اینم بگم که بار دومی بود که قهر کردمرفتم خونه بابام بار اول ده روز
یک زمینی نصفش تملک منه یعنی به ضمن من که به نام باباش بعد دوسال قولنامه رو داد دست ما که بریم بفروشیمش و خونه بخریم زمینشون مشکل داره حتی حدود زمین مشخص نیست و سند نداره. کلا فامیل حسودی دارن باباش اینا دیدن حدود رو مشخص کردیم سنگ گذاشته بودیم از خدا بی خبر. اومده بودن برش داشته بودن شوهرمم فکر میکنه کار بقیست ولی کار خودشون
اینجوری بگم که یه مشت آدم بی سوادن و من تحصیل کرده خوشتتیپ و مستقل مثلشون خاله زنک نیستم حتی خونم و جهازم توی خونه مستجریم شیک و پیک دسپختم خوبع نشد یه بار ازم تعریف کنن مامانش چشم نداره ببین زندگی من از دخترش یا خودش بهتره تا حدی که برادر شوهرم یا باباش اکه ماشین ما بهتر باشه یا مثلا من کاری کنم که پیشرفت کنیم اونام از زور دلشون همون کارو میکنن به خدا من مرگ هیچ کسو نمی خوام ولی خدا همین مامان باباهایی که حسودی بچشونو میکنن از رو زمین برداره بعد من شوهرم. هفته ی سه روز خونست باباش برا فضولی خرید خونم می تونست همه کار کنه ولی نمیره زمینشو درست کنه سهم منو بدع که ما خونه دار شیم
واقعا نمیدونم اگه اینا زنده بمونن من باید تا کی تحمل کنم حسادت و بخلشونو