بخاطر شرایطم مجبور شدم جدا از همسرم مهاجرت کنم حدود یک ماه قبلش هم از خونمون رفتم ، خیلی تلاش کرد منصرفم کنه اما نمیتونسم بمونم اونجا ، تمام تلاششو کرد حالم بهتر شه ، اخرین بار تا دم فرودگاه اومد اما از وقتی اومدم دیگه باهم صحبتی نداشتیم چند روزیه ..
نمیدونم اخر این اینده نامعلوم چیه
تمام فکرم درگیره صبح تا شب ز وقتی اومدم گوشه خونم در حال مرور خاطرات.
امیدوارم کشتی های ذهنم تو ساحل ارامش کناره بگیرن..