2777
2789
عنوان

زیادی عجیبم 🔗

53 بازدید | 0 پست

نشستم تو ایستگاه اتوبوس چون نیمکت‌ های دانشگاه پر بود. به آشغال هایی که توی جوب جمع شده نگاه می کنم بعدشم‌به آدما.

باد میاد، به صورتم سیلی می زنه، دستام

گزگز می کنه، تو خودم مچاله میشم، خودمو بغل می کنم. صدای حرف آدما گنگه، حرفاشون تیکه تیکه و برام بی اهمیته.

نگاه می کنم به آسمون؛ آبی، صاف، بی ابر، بیشتر شبیه بهاره تا پاییز.

صدای مغزم بهم میگه نمی دونه چرا اینجاست، ولی خودم خودمو قانع می کنم که می دونم برای چی اینجام در حالی که فقط به گذر زمان فکر می کنم.

چند نفر بهم زل می زنن؛ انگاری زیادی عجیبم، شایدم هستم، مگه مهمه؟

عجیب بودن رو دوست دارم، ساکت بودن، فاصله گرفتن از آدما، تنها چایی خوردن تو کافه ی رو به روی دانشگاه‌، جلو نشستن تو کلاسا، دور شدن از جمع بچه ها، کم آرایش کردن، جورابای رنگی پوشیدن، همه ی اینا رو دوست دارم، دوستشون دارم چون همینا باعث میشه به خودم و صدای مغزم یادآوری کنم واسه چی اینجام و می خوام چه موضوعاتی رو برای خودم مشخص کنم.

[یک‌ جمله زیبا و فاخر و تا خرتناق پر از آرایه.]

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز