2777
2789
بوی سرخ گردنی سر صبح خوب نیستا به جاش ابپز کن له کن مایونز برن چند تکه کالباس برن توش ساندویچ کن بخو ...

خوشش نمیاد آب‌پز کلا اهل کالباس و سوسیس این چیزا نیستم شاید سالی چند بار بخوریم 

سس قرمز خودم درست میکنم از اون میریزم 

نَدین ،حالا این همه دادین چی شد؟؟؟؟ دستو میگم😎😐

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

شماکارت درسته من. بچه هامولوس باراوردم که اشتباهه

من بچه ام پنجم هست ساعت گوشی که زنگ می خوره خودش بیدار می شه کارهاش می کنه یه لقمه هم برای مدرسه اش برمی داره.  دو تا میوه هم می زاره تو کیفش و چایی هم که باباش موقع سر کار رفتن دم کرده رو می خوره و موقع رفتن میاد باهام خداحافظی می کنه و می ره!  برگشتنی هم کلید داره.

درسش رو هم یاد گرفته خودش می خونه کاری به من نداره.   فقط اخر دست باید تکالیفش چک کنم که همه اش درست نوشته باشه و برای معلمش امضا کنم 

یه عده انقدر علاف هستن که راه میافتن دعوا که چرا نظر مخالف من لایک کردی! 😂 در این حد عجیبند!

شکلات اصلا خوب نیست در صبحانه ات تجدید نظر کن

میدونم اماعادت کردن   

لطفا اگرازپستی درتایپکی گذاشتم  خوشتون اومدیادرتایپکی کمکتون کردم لطفابرای سلامتی وسربلندی وخوشبختی همسروبچه هام  دعاکنید هوای یکدیگر را داشته باشیددل نشکنیدقضاوت نکنیدهنجارهای زندگی کسی را مسخره نکنیدبه غم کسی نخندیدبه راحتی از یکدیگر گذر نکنیدبه سادگیِ آب خوردنبر دیگری تهمت ناروا نبندیدبه حریم آبروی دیگریبدون اجازه وارد نشوید ...آدم‌ها دنیا دو روز است !هوای دل یکدیگر را بیشتر داشته باشیم 💖

بخدا جدی گفتم بچه رو مستقل رو بار میاری افرین بهتون ‌‌‌‌...

ولی یک چیزش بده 

من مثلا صبح تنها بیدار میشدم با سرویس میرفتم 

وقتی ازدواج کردم دانشگاه خونه شوهر رفتم و با مادرشوهرم توی یک ساختمان بودیم ،برادرشوهر بچه مدرسه ای بود .،صبح صدای رادیو مادرشوهرم با بوی خاکینه چای دارچینش منو از خود بیخود می‌کرد میرفتم با برادرشوهرم صبحانه میخورد 

برادرشوهرم من من می‌کرد نمیخواد من میخوردم الان یک خاطره خوب دلچسب و آرامش بخش برام

در حالی در کودکی خودم جز ابتدایی که پدرم میبرد منو مدرسه ،مادرم صبحانه درست می‌کرد و شیر های شیشه ای که روش عکس گاو داشت یادم مونده وار راهنمایی هم تنها بیدار میشدم

هر کس نظری داره و فلسفه ای اگه با فلسفه و نظر شخصی من مخالفی تعارض نکن چون کم پیش میاد نظرمو عوض کنم زندگی خیلی چیزا یادم داد فهمیدم عشق فقط خداست

من بچه ام پنجم هست ساعت گوشی که زنگ می خوره خودش بیدار می شه کارهاش می کنه یه لقمه هم برای مدرسه اش ...

مثل کودکی من 

درس خون و زرنگ و مستقل بودم

هر کس نظری داره و فلسفه ای اگه با فلسفه و نظر شخصی من مخالفی تعارض نکن چون کم پیش میاد نظرمو عوض کنم زندگی خیلی چیزا یادم داد فهمیدم عشق فقط خداست

خوشش نمیاد آب‌پز کلا اهل کالباس و سوسیس این چیزا نیستم شاید سالی چند بار بخوریم سس قرمز خودم درست می ...

ما هم ماهی یا دوماهی یکبار کالباس 

اما خب سیب زمینی سرخ مردن خوب نیس

هر کس نظری داره و فلسفه ای اگه با فلسفه و نظر شخصی من مخالفی تعارض نکن چون کم پیش میاد نظرمو عوض کنم زندگی خیلی چیزا یادم داد فهمیدم عشق فقط خداست

ولی یک چیزش بده من مثلا صبح تنها بیدار میشدم با سرویس میرفتم وقتی ازدواج کردم دانشگاه خونه شوهر رفتم ...

چه قشنگ اول صبح هونه مادر شوهرتون توصیف کردی دلم خواست ...منم فردا برا دخترم پنکیک و چای داغ درست یکنم ...مرسی از انرژیت عزیزم

آخی چه جالب ببخشید ولی نمیدونم چرا دلم سوخت😢

خب بر عکس خواهرم 

توی دبیرستان مادرم براش صبحانه درست می‌کرد راهی میکرد

هر کس نظری داره و فلسفه ای اگه با فلسفه و نظر شخصی من مخالفی تعارض نکن چون کم پیش میاد نظرمو عوض کنم زندگی خیلی چیزا یادم داد فهمیدم عشق فقط خداست

واقعامادربودن سخته  الان بدن دردم اماساعت کوک کردم زنگ بخوره پاشم صبحونه درست کنم اماته دلم میخوادکلاش یکنفربود همه کارمیکردمن تاهروقت دلم میخواست توتخت میموندم

لطفا اگرازپستی درتایپکی گذاشتم  خوشتون اومدیادرتایپکی کمکتون کردم لطفابرای سلامتی وسربلندی وخوشبختی همسروبچه هام  دعاکنید هوای یکدیگر را داشته باشیددل نشکنیدقضاوت نکنیدهنجارهای زندگی کسی را مسخره نکنیدبه غم کسی نخندیدبه راحتی از یکدیگر گذر نکنیدبه سادگیِ آب خوردنبر دیگری تهمت ناروا نبندیدبه حریم آبروی دیگریبدون اجازه وارد نشوید ...آدم‌ها دنیا دو روز است !هوای دل یکدیگر را بیشتر داشته باشیم 💖

چه قشنگ اول صبح هونه مادر شوهرتون توصیف کردی دلم خواست ...منم فردا برا دخترم پنکیک و چای داغ درست یک ...

فدات 

اصلا نمیدونی چه رنگ و بویی داشت اون اشپزخونه 

ساعت هفت و نیم کلا حاضر میشدم میرفتم پایین میز صبحانه چیده شده صدای رادیو و چراغ اشپزخونه روشن 

برادرشوهرم بی حوصله سر میز مادرش التماس یک لقمه بخوره بر عکس من همشو میخورد شوهرم ماشین از پارکینگ خارج می‌کرد منو اول میرسوند بعد برادرش رو

هر کس نظری داره و فلسفه ای اگه با فلسفه و نظر شخصی من مخالفی تعارض نکن چون کم پیش میاد نظرمو عوض کنم زندگی خیلی چیزا یادم داد فهمیدم عشق فقط خداست

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز