2777
2789

همین دعا که عکسش رو گذاشتم رو یه دعانویس معروف که کارش واقعیه و موکل هم داره، برام نوشتش. نزدیک به ده ساله به بازوم میبندمش. الان جن ها رو میبینم، ولی دیگه کاری باهام ندارن و اون جنهایی که خبیث هستن نمیتونن نزدیکم بشن.

کاربری دست ۳۴۵۲۴۸ نفر است.

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

کدوم شهر ساکنین؟؟ اگه کارش خوبه میشه به ما هم معرفیش کنین؟؟

اون موقع که رفتیم پیشش، من ۸-۹ ساله بودم. نمیدونم هنوز آدرسش همونه یا نه. تا چهار پنج سال پیش هم همونجا بود. چون دختر ، پسرخاله بابام هم رفت پیشش. اون هم همین مشکل رو داشت

کاربری دست ۳۴۵۲۴۸ نفر است.

تلفنی نمیشه باهاش حرف زد؟؟من حس میکنم یه طلسم، یه نیروی ماورایی زندگیم رو مختل کرده

والا تلفنش رو نمیدونم. ولی شاید باید حضوری باشه که باید چیزهایی رو بهت بده. مثلا علاوه بر همین دعا که نوشته. یه چیز دیگه هم نوشته بود و با چند تا از موهام به هم بست و گفت: توی خونه تون بسوزونیدش.

کاربری دست ۳۴۵۲۴۸ نفر است.

پسر خاله بابام هم یه جن که زن بود، عاشقش شده بود. برای همین زن پسرخاله بابام رو اذیت میکرد. مثلا وقتی میخواست به بچه اش شیر بده، اون جنه می اومد و می ایستاد جلوی چراغ اتاق و موهاش رو افشون میکرد که اتاق تاریک بشه و نتونه به بچه اش شیر بده. یا مثلا هولش میداد که زمین بخوره.

کاربری دست ۳۴۵۲۴۸ نفر است.

پسر خاله بابام هم یه جن که زن بود، عاشقش شده بود. برای همین زن پسرخاله بابام رو اذیت میکرد. مثلا وقت ...

😰😰😰😰😰😰😰😰😰😰😰

آخه چجوری اون صحنهها رو میدیدن و تحمل میکردن؟؟

من همونجا سکته میکنم

😰😰😰😰😰😰😰😰😰😰😰آخه چجوری اون صحنهها رو میدیدن و تحمل میکردن؟؟من همونجا سکته میکنم

حالا من این جریان پسرخاله بابام رو خلاصه کردم و بعضی جاهاش رو نگفتم که نترسی

کاربری دست ۳۴۵۲۴۸ نفر است.

اوایل خوابگاهی شدنم .یه بار تو خوابگاه نصف شب رفتم سرویس بهداشتی ....تو مسیرم چشمم خورد به یه دختر که داشت از پله ها بالا میرفت .قشنگ الان هم دختره تو ذهنم هست .... فرداش نمیدونم مسیول خوابگاه چی گفت و چی شد .منم گفتم آره بچه ها نصف شب با تلفن صحبت میکنند در اتاقها و..... بعد گفتم دختره را دیدم از پله رفته بالا و به پله اشاره کردم.... چپ چپ بهم نگاه کرد و رفت . بعد مدتی دیدم اصلا اون پله ها برای پشت بوم خوابگاهه و از پله اول با یه در نرده ای بسته شدن و قفل هستن. و امکان بالا رفتن از پله نیست.

اوایل خوابگاهی شدنم .یه بار تو خوابگاه نصف شب رفتم سرویس بهداشتی ....تو مسیرم چشمم خورد به یه دختر ک ...

اصلا خاطرات ترسناک خوابگاهی هیجانشون صدبرابر بیشتره.

من هنوزم برای بار هزارم داستان سمیرا دست دراز رو میخونم میترسم.

خودم واضح و اشکار جن دیدم

کوتوله بود زرد عبن اتیش صورت خیلی شیطانی و کثیفی داشت .عین همین دوستمون که دعا براش نوشتن برای منم نوشتن چون از شدت ترس دیدنش لال شدم با دعا زبونم باز شد

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز