چقدر سختهههه بچه کوچیکوبچهمدرسه ای باهم اصن توانم وگرفتن بخدا خدا صبررررر بده ب مامانایی ک از دوتا بیشتر بچه دارن یعنی این ساعتا داممیخاد همه کاری کنم از خستگی نااا ندارم دوست دارم تا صبح بیدار باشم تنهایی کیف کنم بدبختی خب بیدار باشم فردا دخترم بیدار میشه نمیتونم بخوابم انقدر دلم میخاد ی تایمی داشته باشم در طول روز برای خودم باشه تایمی که از بیکاری ندونمدچیکار کنم دراز بکشم حوصلم سرربره
صب که بیدار میشه تا وقتی یه چرت ظهر بخواد بزنه فقط. راه میره خرابکاری کنابای داداشش و پاره میکنه مداداش و برمیداره همه جا درو دیوار زمین نقاشی میکشه ظهر تا میخوابه من زودتر ازش بیهوش میشم سر نیم ساعتم بیدار میشه یبار من بیدار شدم ارومرفتمتو حال خونم مرتب مرتب بود ی قهوه گراشتک برا خودم نشستم توتنهاییم خوردم هنوز ب عنوان بهترین روزم ازش یاد میکنم واقعا حس قشنگی داشتم غروب بیدار کمیشع مشغول کارام میشم و جمع کردن خرابکاریهاش و درسرای پسرم
شب شوهرم میاد همچناننننن یا گریه یا شیطونی یا جیغ یا خرابکاری تااین ساعت ک هنوز خوابش نبرده کمرم داره نصف میشه خیلی روزای سختیه خداکنه بزرگتر بشه زودتر متوجه خوب و بد بشه 😭😭😭😭