بچه ها من اسیر همچین شرایطی ام طرفم و دوست دارم اونم منو...اما خودخواهه و رفتاراش برام سخته و حتی الان که باز برگشته میگه تو مقصری اگه من هر چی گفتم...اما دوستت دارم ودلتنگتم برات....منم دوسش دارم ولی دلم نمیاد مثلا خاموش کنم یا بلک کنم😔😔😔😔خیلی دارم اذیت میشم دیشب تولدم بود تبریک گف با مهربونی ولی...چه فایده کاش نمیداد😔
خیلی رفتاراش کنترل گر هس محدودم کرده بود فطع رابطه با دپستام فامیل مهمونی نمیذاشت برم...میگف اگه من برات مهم باشم الویتت من باشم گوش میدی میگی چشم ازینایی که دلشون میخواد هر وی میگن چشم بگی وعمل کنی....
نظر خودت چیه ؟ چرا داری ادامه میدی ؟ اگه برای ازدواجه بنظرت میتونی باهاش زندگی کنی؟ من این شرایط رو تجربه کردم و در نهایت تصمیم گرفتم و با اینکه خیلی خودم و اون رو عذاب دادم ولی فراموشش کردم و به آرامش رسیدم و با کسی که هم فکر و هم سنگ خودمه ازدواج کردم وحالا میبینم چقد کش دادن اون رابطه احمقانه بود اما دل مانع از حکمرانی عقل میشه گاهی برای آرامش خودت به دلت بگو هیییس و به عقلت رجوع کن
خیلی رفتاراش کنترل گر هس محدودم کرده بود فطع رابطه با دپستام فامیل مهمونی نمیذاشت برم...میگف اگه من ...
اوه پس از این آدمای مستبده....
خیلی سخته من تو شرایط تو نیستم که بگم کات کن باهاش ولی بهتره رفته رفته رابطتوباهاش کمتر کنی وگرنه خودت ضربه میخوری و بیشتر وابسته میشی همچبن ادمی ارزش ادامه دادن نداره
با جوراب نرفتی تو دمپایی خیس............ عشق و عاشقی یادت بره😩😩😩😩
عزیزم منم قبل ازدواج و توی دوستی تابع همسرم بودم،طوری که یهو به خودم اومدم دیدم من اونی نیستم که بودم،دیگه خودمم نمیشناختم،من سر خوش و سرحال و پرفکت،شده بودم مثه خانوما پا به سن گذاشته،ولی زود خودمو جمع کردم و همونی هستم که بودم و همیشه دلم میخواست،اصلا خودتو نادیده نگیر به هیچ قیمتی و به خاطر هیچکس
پیر شدن دقیقا از جایی شروع میشه که شب ها به جای رویاپردازی برای آینده،با خاطرات گذشته به خواب میری