خدا خیلی مهربونه
امروزم به من فهموند خوبی هام به دیگران بی جواب نمی مونه
امروز کلی کار داشتم ازین اداره به اون اداره آخرشم کار راه نیفتاد و هزینه گزافی رو باید بخاطر کارم پرداخت کنم
امروز پریود شدم وتا ساعت۱ونیم تو این اداره واون اداره بودم.دختر کوچیکم از صبح با استفراغ چشماشو باز کرد
و کلاسای بچه ها انلاین بودن و اینکه به مادر شوهری که هر روز وهر وعده قبل از غذای بچه هام غذاش رو میفرستم توقع داشتم ی ناهار سر دستی بزاره برا بچه هام
و اومدم دیدم ناهاری در کار نیست
تا ساعت ۳ دخترم رو اروم کردم و شروع کردم به غذا پختن ی سوپ قلم درست کردم و ی زرشک پلو با مرغ
سر درد داشت جونمو میگرفت
ی کاسه سوپ کشیدم به دخترم گفتم ببر برا ننه مطمینم الان گشنشه وتو دلم گفتم من بخاطر خدا میفرستم
واینم شوهرم با این اوضاع منو تنها ول کرد ورفت جایی که اصلا گوشیش انتن نداره همیشه همین کارشه تو هر شرایطی تنهام
و تا ی ساعت پیش دوتا بچه بزرگه جروبحث می کنن و این تکه های چوبی هست باهاش برج هیجان میسازن دخترم اونو پرت میکنه می زنه تو صورت پسرم و پسرم چشم و صورتشو می گیره وشروع می کنه به داد زدن
من قالب تهی کردم و بلند بلند اسم خدا و هرکسی که تو ذهنم میومد رو میگفتم😭😭
فکر کردم چشمش کور شده
پسرم از صدای من ترسید وکفت مامان خورد تو پیشونیم چیزیم نیست
تا چند دقیقه گریم بند نمیومد
خدا خیلی مهربونه
اگه امروز ناراحتیمو واون هزینه ای که باید برای کارم بدم وبا اوج سر درد باید غذا بفرستم برا مادر شوهرم اجرو نتیجش سالم بودن پسرمه با جون و دل میپذیرمش