دیشب داداشم مسخره میکرد موندی رودستمون هیچکس نمیگیرند زشتی فلان
دیشب خواب دیدم بابام زنده شده (بابام آدم یک پوشی بود) دیشب بابام با ی لباس کهنه خاکی اومده یه جایی مثل حرم بود بعد بابام نابینا بود توی خواب
رفتم پیشش دستش گرفتم دستش داغغغ داغ ها
بغلش کردم گریه بعد گفتم ببخشید ازدواج کردم اسم این آقا حمید هست
بعد از خواب پریدم
موندم چرا بابام لباس کهنه دستاش داغ
خیرات تاجایی که بتونم میدم.حتی دوم ریختن برا کبوتر حرم فاتحه هرچی