بگم هستی
دختر شوهرم کلاس11هستش بچه خوبی بودا یه دوسالی هست دنبال رفیق و پسربازی و مشوروب و مهمونی و ایناس که من مخالفم نسبت به سنش تازه درسم نمیخونه واقعا نکرانشم خودشو باباش به خرف من گوش نمیدن تهش زنبابا هستم امشب دیدم یه استوری کذاشته یه تیکه بدنش لخته گفتم عزیزم راحت باش کلا لباستو دربیار .به باباش گفتم دخترتو دیدی چکار میکنه با این سن کار نکرده نزاشته اما هیچی نگفت تو دلم حرص خوردم گفتم اصلا بمنچه هر گهی میخاد بشه حرص چیو کیو بخورم
نمیدونم چکار کنم همش میخام بیخیال کاراش بشم که کاریشون نداشته باشم خرفی نزنم بده بشم اما دل لامصب من نمیزاره خیلی خرم که نگرانشم میگم بخودم بزار پدر مادر خودش نگرانش باشن تو ولش کن اعصاب برام نمونده والا
طلاق گرفته .به پدرش گفتم تو که ادعا روشنفکریت میشه تو جمع خانواده شراب میدی دستش فکر همه جاشو بکن .به باباش گفتم قدیما خوب خاهر منو اذیت میکردی گیر میدادی حالا زورت به دخترت نمیرسه متاسفانه شوهر من این موقع ها لال تشریف دارن چون حرف از دختزشه.خستم کردن از اینکه حرص بیخود و دلسوختن ببخود و پوچی میکنم خاکتوسرم کنن
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
28 ثانیه پیش
29 ثانیه پیش
29 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
