قطع رابطه کردم باهاش هی پیش خواهرم زر میزنه اونم میاد بمنم میگه همش میگه از من ناراحته گریه میکنه چون بلاکش کنم یا میگه دلتنگ منه چجوری من ب این بگم جوری از چشم افتاده ک دیگه امکان نداره دوباره بخام باهاش ارتباط داشته باشم ؟ هزار بار بهش فرصت دادم در حالی ک اگه مادرم نبود یک بارم بهش فرصت نمی‌دادم هر چی گفت جوابشو ندادم تو خودم ریختم بخشیدمش حالا دیگه حالم ازش بهم میخوره نباشه حالم خوبه
مامانته بازم گذشت کن
حتما خیلی کار بدی در حقت کرده که برای خوبی هاش و چون مادرته نتونستی ببخشیش
چه از خودراضی هستی
تو کی هستی که در مورد مادرت اینجوری حرف میزنی؟
یه چند وقتی به خواهرت بگو کلا از مامانت جلوت حرف نزنه و یکم به خودتون زمان بده و یکم دور باشین کدورتا کمرنگ میشه بالاخره مادرته یکم با خودت خلوت کن و دوباره از نو بسازین رابطه تونو و اینبار فقط دوری و دوستی باشه بهتره برای هر دوتون
میدونم چی میگی ولی مناسبتهای خاص مثل عید و اینا برو
کمتر برو ولی هیچوقت قطع ارتباط نکن با کسی که یه روزی که حتی توان بلند شدن نداشتی تر و خشک میکردتت و غذا میزاشت دهنت و بارها بغلت کرد و مراقبت کرد ازت تا عقلی بشی
موقع مریضی دارو میداد بهت و دستشویی و استفراغ و اسهال بچش رو تحمل میکرد
ارزش داره تحملش کنی
مگه مادرت چی گفته چی کار کرده که قطع رابطه کردی؟
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
