و خودتون سختی های زندگی را بپذیرید و با دل و جون بخواهید باهاش زندگی کنید
ولی خانواده شرم شون بیاد این داماد را به فامیل معرفی کنن برای همین براتون هیچ جشنی نگیرن
ولی سال بعد خواهرتون بر عکس شما با یک پسر فوق العاده پولدار (در حدی که توی مجردی کل دنیا را گشته باشه و تو چند تا کشور هم ملک داشته باشه مثل کانادا خونه داشته باشه )
و خانواده تون تصمیم بگیرن یک جشن عقد خیلی مفصل برای خواهرتون بگیرن و داماد را با خوشحالی و افتخار به همه معرفی کنن
شام عقد را توی گرون ترین تالار شهر بدن
و حسابی برقصن و شادی کنن
احساسات شما تو روز جشن خواهرتون چیه؟؟