2777
2789
عنوان

واقعا این چ کاری بود مادرم کرد

| مشاهده متن کامل بحث + 1001 بازدید | 36 پست
منم تنهایی موندم خونمون مادرشوهرم ندارم تازه

چیکار کردی 

من سزارینی بودم بچم ده روز موند تو دستگاه 

خدایا چی کشیدم من 

الان نوزادم نزدیک سه ماهشه فقط یکبار اونم یک ساعت اومد دید رفت 

سه چهار روز مادر شوهرم و شوهرم ترو خشکم کردن بعدش صفر تا صد خودم 

یه بچه نارس کولیکی و رفلاکسی و بدون هییییییچ تجربه ای هیچ هیچ حتی اگه بگم نوزاد بغل نکرده بودم باور نمیکنی 

خیلی سختی کشیدم و میکشم

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

روزای اول بعد از زایمان کلا توی لول دیگ از سخت بودنه😞😞😞

داغونی 

درد داری 

به هیچی نمی‌رسی 

نمیدونی به زخمای خودت برسی یا به بچه یا خونه ،تازه اگ ی بچه دیگ هم داشته باشی که دیگ بدتر 

واقعا من چندماه پیش که دومین بار مادر شدم،چهل روز اول بهم خیلی سخت گذشت 


عزیزم تو الان فقط باید درک بشی،ن اینک درک کنی 

سختش نکن بعدا حل میشه این موضوعات

وقتی میام نی نی سایت ی صلوات شمار دستم میگیرم و با نام و یاد خدا شروع میکنم ب صلوات فرستادن😁                
چیکار کردی من سزارینی بودم بچم ده روز موند تو دستگاه خدایا چی کشیدم من الان نوزادم نزدیک سه ماهشه فق ...

توکلت به خدا باشه عزیزم من تو تک تک لحظات خدا رو کنارم حس کردم من مادرم برای خواهرام سنگ تموم گذاشت ولی به من که رسید پادرد و هزارتا مریضی گرفت میدونستم برم خونشون بهم رسیدگی نمیشه و تازه منت هم هست برای همین موندم خونه خودم یکم تجربه از بچه های خواهرم داشتم ولی بازم بچم بخاطر زردی بستری شد زایمان طبیعی بودم و بخیه هام وحشتناک درد میکرد غذای مقوی و کاچی و اینا هیچی نخوردم ولی شوهرم عالی بود خیلی بهم کمک می‌کرد تا الان که یک سال و نیم گذشته پا به پام میاد خلاصه اینکه روز دهم آشپزی کردم و از روزای اول همه کارها با خودم بود خیلی تنهایی کشیدم خیلی و بخاطر همینه که بچه دوم برام شده بزرگترین فوبیا

من یه کلاس اولی داشتم دومی یکسال و چهار ماه و سومی به دنیا اومد . دست تنها بودم . مادرم درگیر پرستاری از پدرم . مادر شوهرم هم سکته کرده بود همسرم اونجا بود 

سزارینی هم بودم  . خیلی روزهای سختی بود . غیر قابل تحمل 

 راضی باش به رضای خدا 

بابای منم ازوناست که خیلی نگران میشه، اخلاقش اینجوریه

یعنی از آسمون سنگ بباره یا مثلا در حال غرق شدن هم باشم باید از خودم بهش خبر بدم. خیلی هم دوستم داره

خودمم بچه دارم درکش می کنم نگران شدن مادر پدر یه چیز دیگست. 

برگردی عقب خیلی پشیمون میشی که تو بچه داری سخت گرفتی.یکم ریلکس کن خودتو .ب خاطر نداشتن تجربه خیلی اذیت میشی منم برگردم عقب انقدر خودمو داغون نمیکنم.البته من دومی تو راهه😂.باید بخوابی!حتما حتما!ی داذوی خوب برای کولیکش زگیر .قنداقش کن.تو اتاق با نور کم بخوابون.جاشو خیلی گرم یا سرد نکن.با ردغن کرچک ببین اول حساسیت نداده دورناف و شکمو باسن و کمر و پشت شونه هاشو ماساژ بده.حتما گهگاهی نصف قطره چکان اب جوشیده بهش بده نترس.

فقط 15 هفته و 2 روز به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40
مورد علاقه هام:یوگاو مدیتیشن🧘‍♀️کتاب📚کوهنوردی🏔پیاده روی با ی دوست👭صدای هو هوی بادوبارون و رعد وبرق🌩🌧طبیعت بعداز زدن بارون🏕طلوع و غروب خورشید🌄🌅صدای جغد و کلاغ و جیرجیرک و پارس سگ و صدای الاغ و زنگوله ی گله🦗🐩🦉🐦‍⬛بوی گل و چمن و درخت🌹🌳بوی قهوه☕️راه رفتن بدون کفش وجوراب روی چمن🦶🦶دلخوشیا کم نیستن کافیه با دقت بهشون فکر کنیم و اهمیت بدیم و ببینیم🧚‍♀️
چیکار کردی من سزارینی بودم بچم ده روز موند تو دستگاه خدایا چی کشیدم من الان نوزادم نزدیک سه ماهشه فق ...

من دقیقا مثل شما بودم دقیقا

من عملم هم خیلی بد بود وبعدش تا مدتها از درد بخیه وخونریزی خواب خوراک نداشتم 

یادمه مادرشوهرم قر میزد که چرا ناشکری میکنی 

آخه پسر من کولیک شدید داشت 

یه روز دادمش به مادرشوهرم شاید یه ساعت 

تو اتاق یواشکی به دخترش میگفت وای چقدر سخته پدرم دراومد چقدر گریه میکنه این بچه 

عوضی تا منو دید حرفش رو عوض کرد 

حلالش نمیکنم

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز