من سرکار بودم سانس خصوصی داشتیم بعد نزدیک ۱۰ تا پسر بچه با دوچرخه پشت سر هم در میزدن رفتم درو باز کردم خیلی عصبی گفتم ساعت ۹ بیایید یهو با هم با یه لهجه خاص جنوبی گفتن هااا خاله ما دوره خونمون😆،گفتم برید بمونید اینجا اذیت میشید ناامید داشتن میرفتن گفتم همتون دانش اموزید؟ابتدایی؟گفتن آره گفتم پس قبل رفتن یه خبر خوب بهتون بدم تا آخر آبان هر روزی که بیایین نیم بها حساب میشه نمیدونید چقدر خوشحال شدن ۵ دقیقه تمام یزله میرفتن بندری میرقصیدن😍😂بعد یکیشون خیلی ریز بود اومد جلو من گفت خاله خدا هر چی میخوای بهت بده خوشحالمون کردی بذار بغلت کنم گفتم اعه زشته برین ۹ بیایین تا سر خیابون قر میدادن،نمیدونید چقدر بانمک بودن روزمو ساختن🥹