2777
2789
عنوان

من سقط کردم بعد خانواده شوهرم چند روزه اینجا میخوابن

| مشاهده متن کامل بحث + 953 بازدید | 41 پست

چه مادشوهر خوبی داری

مادر شوهر من بعد زایمانم فقط تلفنی زنگ میزد اگه کاری داشتی بگو اکه غذا خواستی بگو

اصن نمیومد بهم سر بزنه

الان بچم ۱۰ماهشه حتی یه زنگم بهش نزدم حالشو بپرسم

کلا قیدشو زدم

قدر این مادرشوهرو بدون

حالا درسته دلت میخاد خلوت داشته باشی

خیلی محترمانه بگو من دیگه حالم خوب شده شما برید به زندگیتون برسید

و تشکر کن بابت زحماتش و توجهش

بنظرم  به شوهرتم نگو که بگو مادرت بره

حالا پیش خودش میگه جای تشکرشه 

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

این زن انسانیت داره به خیال خودش داره محبت میکنه شما فراموش کنی مراقب باش دلش و نشکنی خوبی داره میگنه ولی باید برن شما تنها باشی سعی کن دلش و نشکونی قدر زحماتش و بدون گلم  میتونی به همسرت بگی برنامه بذاره برا سفر ؟همسرتم بهش بفهمونه کافیه برن خونشون؟

منم پارسال اذر بچه ام تو ۵ماهگی از دست دادم 


مامانم وابجیم خدا عمرشون بده 

دقیقه ای تنهام نزاشتن وگرنه معلوم نبود افسردگی بعد زایمان بگیرم وچه کارایی که به دست خودم ندم 

یه ماه بیشتر هر روز از کله صبح تا اخر شب کنارم بودن

گرنگهدار من آنست که من میدانم شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد

بگومامان خودت بیاد، بعد مامان هاباهم صحبت کنن و ازقبل بامامان خودت هماهنگ باش بگو کم کم پیش بکشه که دخترم تنهاباشه بهتره حالشم روبه بهبود باشوهرش صحبت کنه برن مسافرت و... 

خرجشونو چجوری میدادین خیلی سخته

اره هزینه ها بالاست 

اما خدا می رسونه شما جوش این چیزها رانزن فعلا استراحت کن 

بعد سه ماه باردار میتونی بشی مجدد 

انشاءالله بارداری بعدیت موفقیت آمیزباشه

علی عرفان اسم خودم نیست ومن خانمم🥶

خرجشونو چجوری میدادین خیلی سخته

چه خرجی 

هرچی ما میخوردیم اون بنده خداها هم یه لقمه میخوردن کنارمون 

اشپزی میکردن،مهمونا پذیرایی میکردن،حواسشون به تمیزی خونه ها بود 

بیشتر از همه بامن شوخی مسخرگی میکردن دلم نگیره

یه روز فقط نشد بیان من از صبح تاشب فکر میکردم وگریه میکردم 

گرنگهدار من آنست که من میدانم شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792