چی میگی خواهر الان یه عالمه گریه کردم مادرم دیروز منو برای ناهار صدا نکرده بهش میگم چرا منو صدا نزدی میگه تو خواب بودی امروز سفره انداخته همه رو صدا کرده به جز من منم خودم رفتم سر سفره نشستم واسه من غذا نکشید من به ذره از غذای بابام خوردم یه ذره از غذای خواهرم آخرشم گشنه از سر سفره بلند شدم
واقعا لعنت به این زندگی
من جوونی مو فدای خانوادم کردم خاک بر سرم
نرهای بی ناموس نفرت انگیز خاله خانباجی درخواست ندین که حالم ازتون به هم میخوره