خواب میدیدم در خونه رو زدن من باز کردم،،چهارنفر بودن دو آقا و دوخانم که یکیشون مسن بود اون یکی جوون (دخترش بود)
مثل اینکه از عرب زبان هایی بودن که کربلا زندگی میکردن
میخواستن بیان داخل
من دیدم مامانم و خوهرم لباس مناسب نپوشیدن و خونه هم یکم نامرتبه نتونستم راهشون بدم عربی هم بلد نبودم به خانم مسن تر گفتم یک ثانیه یک ثانیه و با انگشتم هم عدد یک رو نشون دادم ایشون هم انگار متوجه شد
برگشتم تو خونه و کارا رو انجام دادیم
یهو از تو راهرو صدا اومد مامانم گفت کارمون خیلی طول کشید فکر کنم رفتن
سریع دوییدم جلوی در بلکه نرفته باشن
همون موقع دخترخاله هام اومدن بهشون گفتم افرادی با این مشخصات ندیدین
گفتن چرا دیدیم همین الان رفتن
گفتم فلانی توروخدا برو دنبالش ببین چرا رفتن
رفت و برگشت گفت اون آقای مسن تر گفته من کربلا زندگی میکنم تو خوابم شما رو(یعنی من) دیدم و اومدم ایران دنبالت حضرت رقیه و حضرت ابولفضل شما رو معرفی کردن و پیغامی برات فرستادن.... بعد بیدار شدم