اول ازدواجمون با اصرار زیاد همسرم وخانوادش وخانوادم علی رغم اینکه مخالف بودم ازدواج اجباری کردم
خونه ی پدرم آرامش نداشتم مدام دعوا وبگو مگو سر چیر های مزخرف بود
بعد آرزو داشتم دانشگاه برم تو طایفه بشدت عقب مونده ومتعصب ما اینکه یک خانم بخواد بره دانشگاه اونم مختلط از محالات بود منم همسرمو راضی کردم و بخاطر حق کار وتحصیل محضری از ۳۰ تا سکه که کل مهریم بود گذشت
بعد خانوادم از سرلج بهم جهاز ندادن خانواده همسرم هم چون اونا جهاز ندادن بهمون پول عروسی ۱قرون ندادن
منو همسرم ی عروسی قشنگ گرفتیم وبا وسایل بشدت اولیه و ی اتاق کوچک زندگی مشترک خود را آعاز کردیم همسرم ۲شیفت گاهی تو شهر دیگه کارمیکرد من زندگیمو دوست داشتم خیلی چون واقعا آرامش داشتم
۷سال بخاطر وضعیت مالی بد ودانشگاهم بچه نیاوردم
بعد تونستیم الحمد لله ب لطف خدا و چله سوره واقعه ک از اینجا یاد گرفتم خونه بخربم
خلاصه بعد از مدتی شوهرم پول عروسی برادرشو فرستاد براش و هی پول برایرخانوادش میفدستاد ناگفته نمونه ک خانواده من هم میومدن خونمون بهترین غذا و میوه رو براشون میگرفت روز مادر پدر چیزهای شیک میگرفتیم
خانواده من واون برای برادر خواهرامونوجهاز شیک پول عروسی وطلا دادن اما ما ۲تا هیچ چیری ندادن
الان من بشدت از خانواده اون متنفرم چون کمکمون نکردن وحالا هم بشدت تو زندکیمون نظر میدن و دخالت میکنن
بنظرتون حق دارم