خسته شد گفت من ادم زندگی متاهلی نیستم من نمیتونم گفتم صبر میکنم درستش میکنیم
دیگه کلا سرد شد نسبت بهم چندماه اخر اصلا نمیومد همو ببینیم الکی میگفت پول ندارم ولی پول داد مامانش اینا مبل خریدن،با دوستاش میرفت بیرون ولی بامن نه...هرچقدر سعی میکردم رابطه مونو درست کنم نمیشد چون اون اصلا این رابطه رو نمیخواست،دیگه اخرش گفت ببین من واقعا نمیخوام‌باهات باشم نه اینکه تو بد باشی من خودم تحمل زندگی مشترک رو ندارم دیدم فایده نداره گفتم باشه و توافقی جداشدیم
تو گوشیش هم دیده بودم با دوتا دختر چت میکرد🙃
همیشه فکر میکنم من لیاقتشو نداشتم
فاصله گرفته بود که کاراشو جور کنه شغلشو خونشو
بعد از ازدواجم فهمیدم نزدیک خونه ی مامانم یه اپارتمان گرفته بوده که بعدش فروخته(خودش برای یه شهر دیگس)
گاهی میگم حتما دلشو سوزوندم که منتظرش نموندم و الان هر چقدر شوهرم اذیتم میکنه بخاطر نفرین اونه....
ولی من نمیدونستم باید منتظرش بمونم.........
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
27 ثانیه پیش
27 ثانیه پیش
28 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
