من حدودا دوهفته پیش شنیدم ناظم و مدیر داشتن پشت سرم حرف میزنن و قضاوتای دروغ میکنن،بخدا تا سه روز گریه میکردم خیلی بد پشت سرم میگفتن،خیلییی بد...میگفتن دختره دیوونست و توهمیه وگرنه باباش ادم خوبیه این دروغ میگه بابام اذیتم میکنه،،،خلاصه که کلی حرفای چرت و مسخره
رفتم به مدیر گفتم چرا اینجوری گفتین،مگه من چیکارتون کردم،چرا پشت سر آدما انقد راحت قضاوت میکنین
اولش گفت نه من همچین حرفایی نزدم،بعدش قبول کرد و بازم انداخت گردن من که من منظوری نداشتم تو خودگویی منفی داری و از این شر و ورا،،،منم دیکه هیچی نگفتم،به ناظمم هیچی نگفتم اصن به رومم نیوردم حتی
چمد روز پیش سر یه مسئله ای رفتم تو دفتر،شروع کرد جلو دوستم دعوا کردن و داد زدن که تو غلط میکنی دفترو شنود میکنی منم گفتم من همچین کاری نمیکنم،،،گفت باشه اصن نکنی،همین که شنیدی غلط کردی،من پشت سر هرکی هرچی دلم میخاد میگم پشت سر همه هم یکی یه دور حرف زدم،،همینه که هست میخای چیکار کنی...من نمیتونم درمورد بقالی سرکوچه حرف بزنم که،درمورد بچها حرف میزنم خب...
من هیچی نگفتم(چون ازم آتو داره،حرف بزنم میره به خانوادم میگه,البته میکم آتو منظورم چیز خاصی نیست،اون رازای خانوادگیمون که قرار نبود هیچکس بفهمه حز خودمون،، رو میدونه،بره به مامانم اینا بگه بدبخت میشم)
این چرا اینجوریه؟؟چرا همچین میکنه؟کلا باهام لجه از اول...
مدرسمم نمیتونم عوض کنم اصلا،کلاس یازدهمم