پارسال ۶ ماه بعد از فوت پدرم، خواهرش یه تور مشهد جور کرد که همگی خانوادگی بریم.
منم پسرم یکساله بود
کالسکه ۱۵ سال پیش سیسمونی دخترم که توی انباری زیر وسیله ها بود آوردم بیرون و شستم ولی باز نمیموند. یعنی بچه رو میگذاشتی داخلش ، بسته میشد. بردم تعمیرگاه. یه میله پشتش بود، گفت هروقت اینجوری شد این میله رو باید رو به بالا بکشید بیرون درست میشه. کار محکم و مردونه ای بود. شوهرم بچه رو بغل کرد گفت نگاه کن یاد بگیر😏
خدا شاهده واسه اینکه یکبار با پوزخند گفته بود بابات اینا هم جنس خریدن واسه سیسمونیت، سعی کردم یاد بگیرم که دیگه زر نزنه
القصه
رفتیم مشهد. هربار از هتل میخواستیم سوار تاکسی بشیم بریم بازار من قشنگ خیس عرق میشدم چون دوباره توی صندوق همونجوری میشد و شوهرم با دو تا دامادا ۳ تا مرد گنده وایمیستادن هر کدوم یه بچه بغلشون، من زور میدم اینو درست کنم. یعنی قشششششنگ جای زن و مرد عوض شده بود
اونوقت
خواهرشوهرم که مادر پدرش سیسمونی بچه اولش بهش کالسکه نداده بودن، سر بچه دومش هم گقت لازم ندارم، اما سر بچه سوم، مثل لیدی ها رفت با شوهرش کالسکه نو خرید مدل روز، و خلاصه سه سوت باز و خیلی راحت جمع میشد
اونجا بود که گفتم خدااااا بر سرت السا