خواهر من الکی شیش سال خودش آلاف یه پسر از خودش کوچیکت تر هیچی ندار که حتی حامی هم نداشت سربازی نرفته بود کرد حتی نه کاری نه ماشینی نه خونه ای مادرش طلاق گرفته بود و با مادرش زندکی میکرد و مادرشم راضی نبود این ازدواج کنه میگفت پسرم کوچیکه خلاصه خواهر ماهم آویزون این پسر که بیا خواستگاریم که پسره بزور مادرشو مادرشم تو خواستگاری گفت من راضی نیستم پسرم ازدواج کنه خلاصه خواهر متوهم من ول کن این پسر نبود آبرومون که تو در همسایه برده بود بسکه با این رفت و اومد دیگه بعد خواستگاری الکیشم که دیگه استوری کرد که مثلن نامزد کردم درحالی که نه حلقه ای بود نه چیزی ما هی به این گفتیم این پسر بدرد تو نمیخوره ولش کن گوش نمیداد و هی قهرو آشتی یه مدت میگشت دنبال شوهر تو این سایتای ازدواج یابی بعد که این پسر برمیگشت پشیمون میشد و اینم بگم خواهرم اخلاق درست حسابی نداره و اعصابم که کلن داغون خلاصه نمیدونم چیشد ابن پسر ول کرد رفت با یه پسر داغون تر که اون حتی موتورم زیر پا ش ندارخ سربازی دوسالشم هنوز تموم نکرده بعد خواهرم هر روز بهش زنگ میزنه میگه بیا منو بگیر مگه من ازت چی میخوام پسرا هم قبول نمیکنه حتی مادر این پسره به پسرش گفته این دختره برات تور پهن کرده درحالی که پسرش هیچی نداره خواهر احمقم هر چی بش میگیم سایت ازواج یابی نصب کن گوش نمیده آویزون این پسرا شده نمیانن بگیرنش تمام بی آبرومون کرده با دوست پسرا ش چند وقت پیشم عمه هام دیدنش تو خیابون با دوست پسرش بنظرت با این خانم چیکار کرد