میگه برگرد
من نگران خودتم من دوست دارم
اون روز برام کلی گل و کادو خریده بود
حالم از خودم بهم میخوره طفلی رو داغون کردم کلی گریه کرد دستش هم تیغ زده بود احمق روی انگشتاش هم زخمی بود پرسیدم گفت مشت زده
به خداوندی خدا اگر تاپیکم سرکاری باشه
ما بعد نزدیک هفت سال جدا شدیم علتش هم بی عرضه بودنش بود چون هیچ وقت جلو نیومده بود منم خسته شدم
و دلیل این که خیلی خیلی لاغره و هیچ تلاشی برای این موضوع نکرد