انگار نفسم میخواد بیاد بالا بمیرم
آذرماه پارسال یه خانم تو ایمو بهم گفت میخوام برات شوهر پیدا کنم و شمارمو گرفت.یه پسره به من زنگ زد باهاش چندبار تصویری حرف زدم گفت بیا پیشم من اول گفتم در خونمون قفله ولی اصرار کرد اگه نیای نه من نه تو.از خونه بابام فرار کردم رفتم پیشش چهارشب باهاش خوابیدم و خیلی خوشحال بود به چند نفر زنگ زد گفت زهرا اینجاست . پردمو پاره کرد.
بعد یمدت گفت بیا میدون راه آهن و بجای اون پلیس اونجا بود و منو صاف تحویل بابام داد و اونم منو برد تیمارستان.قبلشم دوبار برده بود و اون پسره میدونس.
.
تو بیمارستان که بودم شمارشو دادم خالم گفتم بگو بیاد منو بگیره گفت پسره میگه من زن دارم و باهام دعوا کرد.خلاصه ازونموقع محلم نمیزاره و همش به دروغ میگه زن دارم و میگه بزن بچاک، بلاک میکنه دوباره درمیاره.منم بدون اون انگار نفسم میخواد بیاد بالا بمیرم نمیتونم اصلا.
چکار کنم؟
برمیگرده ؟
4تا روانشناس دارم اصلا حرفاشون منو آروم نمیکنه.فقط اون پسره رو میخوام.نمیتونم اصلا نگید ولش کن و فراموشش کن.اصلا نگید.چکار کنم برگرده؟