وااااااییییییییی
همینجوری بود
دراز کشیده بودم به بغل بعد حس کردم یکی داره با کشیدن پاهاش راه میره خودمم تنها بودم خونه بعد صداش اومد سمت اتاقم ترسیدم برنگشتم کامل پشت سرمو ببینم خودمو زدم به خواب بعد هرچی که بود پتو رو زد بالا کنارم دراز کشید که هیچ پتو کشید روش بعد حتی نمیتونستم بگم بسم الله بدنم که کلا قفل بود
خیلی ترسیدم یکم بعدش بدنم بدنم آزاد شد به سختبییی گفتم بسم الله ولی تا چند ساعت بدن درد بودم کلا
گذاشتم پای بختک و فلج خواب ولی حسش کردم واقعا توهم نبود