من با یه پسری ام قصدش جدی بخاطر شرایط من نیومده جلو
این اقا پارتنر قبلیش بهش خیانت کرد همیشه بمن شک داشت همیشه پیگیر بود من گفتم عب نداره طلایی که پاک چه منتش به خاک
همه مدت بخاطر اینک دوسش داشتم تحمل کردم
همیشه هم خودشو پیغمبر میدونست ک من خیانت نمیکنم حالا هروقت دعوا میکردیم این اقا یک روز بلاک میکرد میگفت خوابم حوصله نداشتم و...
امروز زنگ زدم بهش محل کارش بود یچیزی گفت گفتم عه اون بخش نیستی وایساده داد و بیداد چرا فضولی میکنی
این به کنار
بعد داریم حرف میزنیم یهو صدا یه دختری اومد تلگرام زنگ زده بودیم زد صداشو قطع کرد ک نشنوم
بمن میگ تو شکاکی
اون همکارم بود برام ناهار ترشی آورد😐😐
میگم چرا زدی رو بی صدا میگه خواستم نفهمی تهمت بزنی بهم میگم مگ تو کاسه ای زیر نیم کاست که بی صدا کردی الانم دست پیش گرفتی
یه نیم ساعت پشیمون بود بعد میگ نه تو اینو کردی بهونه که کارا خودتو لاپوشونی کنی من خیانت نکردم میگم دوسال تموم بمن تهمت میزنی حتما خودت کاری میکردی فکر میکنی منم میکردم
میگ تو شکاکی😐😐😐😐
یعنی دارم آتیش میگیرم از این منطقش
اخه این اقا میره سرکار هرچییییی بهش میگم یروز مرخصی بگییییر یک رووووز میگه نه بهم نمیدن مگه میشه؟یک سال مرخصی ندن؟؟؟
همش هم یه مدت میگ دست پختت و میخا بخورم اصلا اینارو میزارم پیش هم دیوونه میشم
بعد میگ نمیخاستم بفهمی
میگم پس چیزای دیگ هم پنهون کردی
وای یبار میگ دستم خورد بی صدا شد یبار میگ خوب کردم میگ باورم کن
میگم مگه ۲سال هرچی من میگفتم باورم میکردی