سلام بچهها. پدرشوهرم اینقدر غرور داشت که نگو و اصلاً دکتر نمیرفت. چهار هفته پیش حالش بد شد، به شوهرم زنگ زد. شوهرم که به خاطر مسائل ارثی با پدرش قهر کرده بود، هرچی باباش زنگ میزد، رد تماس میداد.
فرداش دوباره زنگ زد، شوهرم بازم رد تماس داد.
ساعت دوازده شب سکته قلبی کرد، بردندش بیمارستان. مادرشوهرم به شوهرم زنگ زد، شوهرم بازم رد تماس داد.
برادرشوهرم آمد و گفت بابا فوت کرد. خیلی لحظه بدی بود.
شوهرم خواست بلیت هواپیما بگیره بره مشهد پیش پدرشوهرم، ولی بلیت نبود. با ماشین حرکت کرد. وسط راه ماشین خراب شد، مجبور شد شب تو ماشین بمونه. صبح با ماشین دیگری حرکت کرد.
عموی شوهرم میخواست پدرشوهرم رو دفن کنه، از اون طرف شوهرم میخواست برسه. وقتی رسیدیم، داشتند پدرشوهرم رو از سردخانه میبردند. اگر بیست دقیقه دیرتر میرسیدیم، دفنش کرده بودند و شوهرم نمیتونست ببینتش
حالا مادر شوهرم گفت تو به شوهرت یاد دادی برا خونه قهر کنه دعوا درست کرد که الان خواهر شوهر هام منو مسدود کردن برادر شوهرم فحش فرستاد 😑😑😑