من ی خاله دارم تو ایستگاه تاکسی باهاش سلام علیک کردم ، بی آبرو تو ایستگاه و تو ماشینی که نشسته بودم چنان صداشو انداخت گلوش که من با تو نسبتی ندارم اصلا نمیشناسمت من خاله شما نیستم ، من آب شدم. 
بعد مادرم می شینه با همچین سیاه دلی صحبت میکنه. یک سکه امامی برا عروسی پسرش داد عروسی من و خواهرم گوز هم نداد .