2777
2789

رفتارتون چجوری بود؟

اونا چ برخوردی داشتن باهاتون؟؟

برخوردای سمشوونو بگین دور هم بخندیمممم


من مجردم ولی ابجیم اولین باری ک رفته بود خونشونننن بهش گفته بود مادرشوهرش تو بمون خونه من برم خونه مامانم شام دعوتم🤣🤣🤣🤣🤭💔هیچی دیگه تو عقد همون شد بار اولو اخرش ک رفت خونشون اخه شهر دیگه بودن دعوت کردن اینم پاشد ۴ساعت تو راه رفت خیلی بهش برخورد

وقتی بمیرم هیچ اتفاقی نخواهد افتاد...!!!نه جایی بخاطرم تعطیل میشود...!!!نه در اخبار حرفی زده میشود...!!!نه خیابانی بسته میشود...!!!و نه در تقویم خطی به اسمم نوشته میشود...!!!تنها موهای مادرم کمی سپید تر میشود...!!!...!!! پدرم کمی شکسته تر...!!!اقواممان چندروز آسوده از کار...!!!دوستانم بعد از خاکسباری موقع خوردن کباب  آرام آرام خنده هایشان شروع میشود...!!!راستی عشقم را بگو اوهم باخنده هایش در آغوش دیگری،مراازیاد میبرد...!!!من تنها فقط گورکنی را خسته میکنم...!ومداحی که الکی از خوبی های نداشته ام میگوید و اشک تمساح میریزد...!!!و من میمانم و گورستان سرد و تاریک و غم همیشگی ام که همراهم میماند...!!!من میمانمو و خدا،بااحساس خجالتی که ای مهربان چرا همیشه مرا از تو و دینت ترسانده اند...!                           

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

هیچی اونا خوشحال من خجالتی😂

🤣🤭بعد چندوقت خجالتت ریخت و راحت شدی باهاشون

وقتی بمیرم هیچ اتفاقی نخواهد افتاد...!!!نه جایی بخاطرم تعطیل میشود...!!!نه در اخبار حرفی زده میشود...!!!نه خیابانی بسته میشود...!!!و نه در تقویم خطی به اسمم نوشته میشود...!!!تنها موهای مادرم کمی سپید تر میشود...!!!...!!! پدرم کمی شکسته تر...!!!اقواممان چندروز آسوده از کار...!!!دوستانم بعد از خاکسباری موقع خوردن کباب  آرام آرام خنده هایشان شروع میشود...!!!راستی عشقم را بگو اوهم باخنده هایش در آغوش دیگری،مراازیاد میبرد...!!!من تنها فقط گورکنی را خسته میکنم...!ومداحی که الکی از خوبی های نداشته ام میگوید و اشک تمساح میریزد...!!!و من میمانم و گورستان سرد و تاریک و غم همیشگی ام که همراهم میماند...!!!من میمانمو و خدا،بااحساس خجالتی که ای مهربان چرا همیشه مرا از تو و دینت ترسانده اند...!                           

اولین بار مراسم‌پاگشا بود با خانواده ام دعوت شدم.

برخوردشون صمیمانه و با احترام بود.خدارو شکر اون روز به خیر گذشت سوتی ندادم

به حباب نگران لب یک رود قسم و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت غصه هم می گذردآنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند..لحظه ها عریانند.به تن لحظه خود، جامه اندوه مـپوشان هرگز…!!زندگی ذره کاهیست که کوهش کردیم زندگی نام نکویی ست که خارش کردیم

خونواده شوهرم ماهن و اولین بار ک دعوتم کردن عالی بود همه چی ولی جاری وزه ام گفت الان خوشحال باش ی ماه دیگه اومدی باید قالی بشوری😅چون دوس داشت خواهرش با شوهرم ازدواج کنه ترکیده بود از حسادت..


اوه شت

ما کلا پشمامون فر خورد از رفتاررر مادرشوهرش پدرشوهرشم فوت شده برگشت گریه میکرد دیگه ۶ماهی ک عقد بود نرفت

وقتی بمیرم هیچ اتفاقی نخواهد افتاد...!!!نه جایی بخاطرم تعطیل میشود...!!!نه در اخبار حرفی زده میشود...!!!نه خیابانی بسته میشود...!!!و نه در تقویم خطی به اسمم نوشته میشود...!!!تنها موهای مادرم کمی سپید تر میشود...!!!...!!! پدرم کمی شکسته تر...!!!اقواممان چندروز آسوده از کار...!!!دوستانم بعد از خاکسباری موقع خوردن کباب  آرام آرام خنده هایشان شروع میشود...!!!راستی عشقم را بگو اوهم باخنده هایش در آغوش دیگری،مراازیاد میبرد...!!!من تنها فقط گورکنی را خسته میکنم...!ومداحی که الکی از خوبی های نداشته ام میگوید و اشک تمساح میریزد...!!!و من میمانم و گورستان سرد و تاریک و غم همیشگی ام که همراهم میماند...!!!من میمانمو و خدا،بااحساس خجالتی که ای مهربان چرا همیشه مرا از تو و دینت ترسانده اند...!                           

من همسرم اصلا اجازه نمی‌ده که بخوان رفتار یا حرف نامربوط چیزی داشته باشند اینجوری که من میرم خونه مادرش اگه کار پیش بیاد که مجبور باشه بره بیرون سریع زنگ میزنه مادرش با خواهرش تذکر دادن که با نسیم حرف بزنین حوصله اش سر نره فلان چیز تو غذا نریزین نسیم دوست نداره و...

که گرچه رنج به جان می‌رسد،امید دواست☀️

اولین بار یادمه تو مراحل خواستگاری و اشنایی بودیم مادرشوهرم دعوتمون کرد روضه خونشون منم رفتم با مادرم و خواهرم نشسته بودم مامانم هی گفت برو کمک کن منم رفتم چایی پخش کردم همونجا یه نفر اومده بود منو خواستگاری کنه از مادرشوهرم که مادرشوهرم بلند برکشته بود گفته بود این عروس خودمه 😂وای شوهرم فهمیده بود قرمز شده بود نمیتونستم چیزی بگه😂😂😂

بگذار مسخره کنند چادرت را .سیاه بودنش را. چهره بدون آرایشت را.می ارزد به یک لبخند مهدی فاطمه(عج)🥲

اولین بار که رفتیم به عنوان عید دیدنی با مامانم اینا رفتیم که واسه مراسم عقدم صحبت کنن دوتا خانواده خلاصه من ساکت بودم پدر شوهرم گفت باباجان تو چرا هیچی نمیگی صاف تو صورتش نگاه کردم گفتم اگه عکاس نیاریم عقد کنسل🤣🤣🤣بعدم باباش هی نه میآورد شوهرم قاطی کرد داد و بیداد کرد رفت تو اتاقش من رفتم ارومش کنم برگشت گفت به اینا کار نداشته باش هرکاری دوست داری انجام بده 🤣🤣🤣

فقط 11 هفته و 6 روز به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40

تاریخ۱۴۰۴/۰۳/۰۲ بیبی چکم مثبت شد 🥰۱۴۰۴/۰۳/۰۳ جواب آزمایشم با بتا ۱۶۰۰ مثبت شد مامان جون نمی‌دونم دختری یا پسر ولی منو بابا عاشقانه دوست داریم و از حضورت خوشحالیم 😘۱۴۰۴/۳/۳۱ رفتیم سونوگرافی خدارو شکر قلبت تشکیل شده بود😍۱۴۰۴/۰۴/۱۸ واسه اولین بار صدای قلب کوچولوی شنیدم  🤩۱۴۰۴/۴/۲۳ رفتیم انتی بابا کلی ذوق کرد از دیدنت و توهم حسابی شیطنت و دلبری میکردی دستای کوچولوت تو دهنت بود و دکتر احتمال داد یه پسر ناز باشی😍۱۴۰۴/۵/۲۰ اولین ضربهات مثل نبض حس کردم عشق مامان 🥰۱۴۰۴/۰۶/۰۵ رفتیم آنومالی ماشاالله خیلی شیطونی مامانی همش داشتی میچرخیدی دوست داشتم ساعتها به صفحه مانیتور نگاه کنم و ببینمت خانم دکتر گفت یه پسر نانازی 🥰۱۴۰۴/۰۶/۱۳ اولین خریدت کردیم دوتا زیر دکمه کوچولو بابا همش میگه این خیلی برات بزرگه 🤩۱۴۰۴٫۰۷/۰۲ وقتی بابایی دستش رو شکمم بود یه لگد محکم زدی بابایی کلی خندید و ذوق کرد برات ❤️ ۱۴۰۴/۰۷/۰۳ پریشب با دیدن خون یه شوک بهم دادی مامانی اونجا احساس کردم یه تیکه از وجودمی و چقدر بهت دلبستم من گریه کردم و بابایی خیلی نگرانت بود رفتم دکتر و گفت نیم سانتی دهانه رحم باز شده و باید استراحت کنم 😢۱۴۰۴٫۰۷٫۱۵ امروز اتفاقی فهمیدیم بابایی از یه آهنگ خارجی خوشش میاد توهم خوشت میاد و هروقت اون آهنگ میذاریم کلی تکون میخوری منو باباییم دستمون میذاریم رو شکمم و دوتایی از شیطنتات کیف میکنیم راستی اسمتم انتخاب کردیم قلب مامان  ❤️

اولین بار مراسم‌پاگشا بود با خانواده ام دعوت شدم.برخوردشون صمیمانه و با احترام بود.خدارو شکر اون روز ...

خذاروشکر 

اولین باری ک تنها رفتی چی؟

وقتی بمیرم هیچ اتفاقی نخواهد افتاد...!!!نه جایی بخاطرم تعطیل میشود...!!!نه در اخبار حرفی زده میشود...!!!نه خیابانی بسته میشود...!!!و نه در تقویم خطی به اسمم نوشته میشود...!!!تنها موهای مادرم کمی سپید تر میشود...!!!...!!! پدرم کمی شکسته تر...!!!اقواممان چندروز آسوده از کار...!!!دوستانم بعد از خاکسباری موقع خوردن کباب  آرام آرام خنده هایشان شروع میشود...!!!راستی عشقم را بگو اوهم باخنده هایش در آغوش دیگری،مراازیاد میبرد...!!!من تنها فقط گورکنی را خسته میکنم...!ومداحی که الکی از خوبی های نداشته ام میگوید و اشک تمساح میریزد...!!!و من میمانم و گورستان سرد و تاریک و غم همیشگی ام که همراهم میماند...!!!من میمانمو و خدا،بااحساس خجالتی که ای مهربان چرا همیشه مرا از تو و دینت ترسانده اند...!                           

من سه تا برادرشوهر دارم منم شونزده سالم بود اینا هم کلا پر سر و صدا ان برای حرف زدن معمولی هم داد میزنن یهو که میخندیدن خونه میلرزید منم کپ کرده بودم یه گوشه فقط نگا میکردم

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز