2777
2789

دوستی ک بیش از حد سئوالای شخصی بپرسه و هی اصرار و قسم ک بگو حتی وقتی چیزی نباشه!!! مثلا دوس پسر نداشته باشی با ی همکار در حد سلام علیک احوالپرسی کنی بعد دوستت تو ذهنش سناریو بچینه ک انگار با طرف در ارتباطی و هی قسمت بده ؛

یا دوستی ک چند بار تو حساب کردی یه بار اون حساب کرده فشار اومده بهش هی سرکوفت میزنه 

یا دوستی ک توقع های بیجا داره ، خودش سره خود بهت محبت کرده بعد توقع داره چند برابرشو بهش محبت کنی و تورو تو یه موقعیتی قرار میده ک چون قبلأ چن بار خودخواسته خوبی کرده تو هم باید متقابلا یه کار بزرگ ک اون توقع داره رو انجام بدی

یا دوستی ک وقتی حالت خراب بود باهاش درد و دل میکردی یهو غیبش بزنه و بعد یه روز پیام بده نتم رف الان اومد

نباید جوابشو داد

نظرتون چیه ب اینا میشه گفت دوست؟

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

هرکسی که باعث ناراحتی بشه فقط باید فاصله گرفت اما باید بهش در جمعی گفته بشد که تو باعث ناراحتی من با تهمت و قضاوتت شده ای تو نادان تر دوست من بودی .

(چون دوست نادان بدتر ازدشمن دانا ضربه میزند)

فقط 18 هفته و 6 روز به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40

بنی آدم اعضای یک دیگرند چو عضو به درد آورد دگر عضوها را نماند قرار  

اسی حالا برا تو  دوستاتن 

من ک سالهاس فامیلو گذاشتم کنار 

شوهرم هی میگه ن رفت و امد خوبه گفتم مردم بلاخره یکی پیدا میشه جنازمو از زمین برداره 

ادمی نیستم ب کسی باج الکی بدم 

کاربری دومه 😐😐🤐
آدم بد ذات زیاده.حواست باشه

من چوب سادگیمو خیلی خوردم

۲۵ سالمه تا الان فکر میکردم من صادق باشم بقیه هم با من صادقن 

من بدی نکنم بقیه هم بهم بدی نمیکنن

من گذشت کنم می‌فهمن ک از حقم گذشتم بهم بیشتر احترام میذارن

ولی هرچقدر از حق خودم چشم پوشی کردم وقیح تر شدن و بیشتر ترغیب شدن بی چشم رویی کنن

من تا این سن خیلی خیلی حماقت کردم 

اسی حالا برا تو دوستاتن من ک سالهاس فامیلو گذاشتم کنار شوهرم هی میگه ن رفت و امد خوبه گفتم مردم بلا ...

من چون حس تنهایی میکردم برای همین کوتاه می اومدم

هر رفتاری می‌دیدم کوتاه می اومدم

هرچی می‌شنیدم میگفتم منظورش من نیستم

یا هرچی بهم بدی میکردن میگفتم اشکال نداره 

رفیق داشتم خونه ام دعوتش میکردم هربار ی چیزیو میدزید از خونه ام، منم تو دلم میگفتم اشکال نداره ارزش این رفیق بیشتر از لباس و روسری و ضدآفتابیه ک میدزده

من چون حس تنهایی میکردم برای همین کوتاه می اومدمهر رفتاری می‌دیدم کوتاه می اومدمهرچی می‌شنیدم میگفتم ...

منم تنهام حوصلم سر میره میرم بیرون 

زیادم اهل مهمونی رفتن نیستم

کاربری دومه 😐😐🤐
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز