زن همسایمون، جدا شده بود و تازگیا داره برنامه ی جشن و... میچینه. دختر عموی بابام، ۳۰ سالش بود با همکارش هفته ی پیش، و الانم دختر دایی مامانم ایشونم ۳۰ سالشونه و با همکارشون. 
البته خدا خوشبختشون کنه
ولی نمی دونم من چرا انقد باید دلم بگیره، ۲۹ سالمه، و آخرین باری که از کسی خوشم اومد، اعتمادمو نسبت همه ی مردا از دست دادم. انقدر تنها شدم... اصلا از همشون متنفرم.. ولی بازم میگم چرا باید برای من اینطوری میشد که اینجوری بشکنم؟ چرا برای بقیه خوب پیش میره!! حتی شغلمم جور نشد