بچه ها ما 13 سال کنار حانواده شوهر تو روستا بودیم
با هزار مصیبت از اون خراب شده رهاشدم و از اول مهر خونمون رو آوردیم و اومدیم شهر
خلاصه که تو تمام این روزها
شوهرم صبح زود ساعت 7 صبح بیدار میشه
حتی صبحانه هم نمیخوره ومیره
و شب 11،12میاد
و مستقیم میره وی اتاق خواب میخوابه
باز روز بعدش همون آشو همون کاسه
فقط یک بار شب ساعت 9 اومد
اونم چون با مادرش دعواش شده بود