چند وقتته برو دکتر والا تو مادر خوبی نمیشی بچه بیگناهو نیار تو دنیا
شب اول ایام فاطمیه عروسی فامیل شوهرم بود عروسی شهرستان بود وهمه میدونستن عروس۴ماهه بارداره بعدشم قرارا بامادرشوهریه جازندگی کنه
هر کاری میکنم کارش از یادم نمیره
هر لحظه و هر دقیقه جلوی چشممه
حرفاش آتیش میزنه به جونم
حال روحیم اصلا خوب نیست
همش دوست دارم تنها باشم و گریه کنم
دردمو به هیشکی نمیتونم بگم
تو رو خدا برام دعا کن از ته دلت
برام آرامش بخواه
بگو با ی وکیل صحبت کردم و چون تجاوز کردی میتونه محکومت کنه
چرا تو اونو نترسوندی؟!
عزیزم تجاوز ایشون زوری بوده یا خودت هم مایل بودی.
گلم حق داری و بهت کاملا حق میدم که ازش تنفر هم داشته باشی اما اگه این احساس واقعی و عمیقه کاش تمومش میکردی و ازدواج نمی‌کردی
البته احتمال داره بخاطر بارداری هم این حس ها به سراغت بیاد چون هورمون هات کم و زیاد میشه و تو داری چند مرحله از زندگیت رو باهم تجربه می‌کنی و معلومه که سخته عزیزم
کاش مامانم بودی با این طرز فکر
من دیگه هیچی از خدا نمیخواستم
کاش مادر من هم اینقدر خوب میتونست کنارم باشه پشتم باشه
اون وقت هیچ وقت هیچ چیزی رو ازش پنهون نمیکردم
هیچ وقت تن به این ازدواج نمیدادم
ولی اگه مادر من می‌فهمید کل خانوادمون از بین میرفت
طوفان به پا می‌کرد
دلم فقط مرگ میخواد
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
53 ثانیه پیش
53 ثانیه پیش
54 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
