اول اینکه ازدواجتو نگه دار بعد 25سالگیت
خواستگارم داشتی چشم بسته مثل من نگو بلههههه
جلوتر از خودش خانوادشو باید بشناسی
چون خانواده هر چی گذاشته باشه پسرشوه برداشته
اول طرفتو کاااامل بشناس بعد عاشقش شو
چون اگه اول عاشقش شی دیگه اون دوست داشتنه اجازه نمیده بشناسیش از همه بدیاش میگذری چون دوسش داری
دوره عقد منم بدترین دوران بود اونم بخاطر دخالت خانواده ها تودهمه چی دخالت میکردن شوهرمو پر میکردن بیاد از من ایراد بگیره خیلی بد بود الآنم اگر یه وقت دعوایی کنیم همش به خاطرات عقد برمیگرده وگرنه بحثی خودمون با هم نداشتیم اون موقع صبر عجیبی داشتم الان اگر برگردم عقد دیگ اون شرایط رو تحمل نمیکنم و همه چی رو خراب میکنم
اصلا دوران خوبی نبود دوران عقدم بدتر دوران تو کل زندگیم بود
افتضاح بود مادرشوهر بیشرفم گند زد توش زنیکه بز تخم سگ
نمیشه گفت بد بود چون خاطرات خوبی هم با همسرم دارم، ولی تا دلت بخواد سخت بود، دلیلشم رفتارهای مادرشوهرم
به طوری که قبل از این که عروسی کنم کلی از موهام سفید شد، سر آخرین دعوا جوری حرص خوردم که نزدیک بود سکته کنم نه قبلش نه بعدش اون حالت هیچوقت بهم دست نداد
اگه فکر پدر و مادرم نمیکردم و خودم کنترل نمی کردم معلوم نبود چی میشد
واسه منم مزخرف ترین دوران بود اصلا دوست ندادم برگردم اصلا حاطره خوبی ندارم
هی فهر و دعوا و حرف مادرشوهر و خواهرشوهر و دل شکستنو ترس از خانواده شوهرو ووو...
الان خدا رو شکر زندگیم خوبه، ولی آثار رنجی که اون دوران دیدم هنوز روح و ذهنم و آزار میده
دو ساله عقدم بدترین دوران عقده
واسه منم سخت میگذره و بلاتکلیفی خیلی بده
عالی
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
