الان یاد یک بنده خدایی افتادم که شوهرش میره زن میگیره اینقدر این موضوع بهش فشار آورده بود بنده خدا به خاطر گرفتن حال زن دوم شوهرش رفت برای شوهرش زن سوم گرفت دوستش رو با شوهرش آشنا کرد و ازدواج کردن
به قول کافکا : بغلم کن ، بغلم کن که حرف زدن کافی نیست .... پناه میبرم به رویا ....از شر تمام واقعیت های تلخ ...نمیدانم رسیدن چیست،اما بی گمان مقصدی هست که همه وجودم به سمت آن جاری است...