همه چیز تو خونه ی بابام برام فراهم بود همیشه بهترین
چیزا مال من بود عزیز دردونه ی مامانم بودم
نمیزاشت دست به سیاه و سفید بزنم
تا چیزی میخاستم سه سوت برام میگرفتن نمیزاشتن
اب تو دلم تکون بخوره ماهی حداقل سه چهار دست
لباس میگرفتم بهترین و جدیدترین گوشی مال من بود
از پول تو جیبی های زیاد زیاد همیشه دوستامو
دعوت میکردم بیرون کلی خرج میکردم بدون
اینکه کسی سوال جوابم کنه اینقد طلا داشتم ک چشم
و دلم سیر بود وقتی شوهرم اومد خواستگاری
هیچی ازش نخواستم جز یه حلقه
خیلی بی سیاست و بچه گانه فکر میکردم
همچیز رو تو عشق میدم فقط
الان مث سگ پشیمونم بعد سالها ک هر چی طلا داشتم
هر چی پول داشتم حتی سهم ارثم رو دو دستی
تقدیم شوهر بی لیاقتم کردم من با یه انتخاب اشتباه
هم جونیم رو هم خانوادم و هم مال و اموالم رو از دست
دادم الان تو دهه ی سوم زندگیم پوچ پوچ شدم
هیچی برام نمونده حتی دریغ از حلقه ی ازدواجم
من واقعا هم خودم رو نابود کردم هم خانوادمو
به کل طرد شدم شدم یه ادم فراموش شده
ولی حقم این نبود نباید تاوان و گناه عاشق شدنم
رو اینجوری پس بدم
خدایا تا کی بگم غلط کردممممم دست از امتحان
من برداری من دیگه جون جنگیدن ندارم😭😭😭