از کجا شروع کنم؟اول با وکیل صحبت کنم احضاریه بدم یا بهش بگم بعدش؟اگه قبول نکرد چیکار کنم برم از خونه؟
فقط 28 هفته و 4 روز به تولد باقی مونده !
1
5
10
15
20
25
30
35
40
به او سلام نکردم، نه از بیمهری، که از دانستن. دانستن اینکه بعضی پیوندها، حتی اگر با لبخند آغاز شوند، پایانی جز درد ندارند. و ای کاش هیچ وقت نمیدانستم که تو آغاز دردی و آغاز پایان تمام من؛ پایان آرزوهای هزار رنگ دخترانهام، پایان تمام زنانگیهای رخنه کرده در وجودم. و من میدانستم که با آغاز تو، پایان خود را آغاز میکنم. و من رهایی از بند آغوشت را برگزیدم، که باز هم پایانی جز به آغوش کشیدن خاکستر آرزوهایم نداشت. و امروز در امتداد درد رها کردنت، به خود میپیچم. و این کمترین بهایی است که تلاقی نگاههایمان بهم داشت. و من ناگزیرم که بپذیرم، تو برای من در عظمت یک رویا باقی خواهی ماند. این درد آمیخته به عشق و حسرت، آخرین مرثیهای بود که تو برای من باقی گذاشتی. و ما از آغاز وارثان درد بودیم و سالهاست که محکومیم به تحمل... تو زیباترین حزن من بودی. عزیزترین زخمم بودی.و اینکه با افعال گذشته از تو یاد میکنم، غمانگیزترین شکل انقراض است که برگزیدهام. یاد تو هنوز در قلبم زنده است، اما سایهات بر زندگیام سنگینی میکند. هر لحظهای که بدون تو میگذرد، حسرتی عمیق در دل من میافزاید. تو به من آموختی که چگونه عاشق باشم و چگونه درد را احساس کنم. در یاد تو، لبخندها و اشکهایم گره خوردهاند و هر خاطرهای از تو را به عنوان یک نشانه از عشق و فقدان مینگرم.و بزرگترین آموختهام در این مبارزه نابرابر این بود که غم، بهایی است که برای عشق میپردازیم. و دردناکترین قسمت آن این بود که هیچ وقت ندانستی دلم با ماندن بود؛ راه، اما راهِ رفتن... و تو نمیدانی چه رنجیست، کشاندنِ تنِ خستهای که خواهانِ ماندن بود. 7/7/1404 هر کدام از ما چیزی را از دست میدهیم که برایمان عزیز است فرصت های از دست رفته، احساساتی که هرگز نمیتوانیم برشان گردانیماین بخشی از آن چیزیست که به آن میگویند : زنده بودن…برای هر کسی یک اسم در زندگیاش است که تا ابد هر جایی بشنود ناحودآگاه برمیگردد به همان سمت ، یا از روی ذوق یا از روی حسرت و یا از روی نفرت...
الان که دارم اینو برات مینویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمیدونم تا کی رایگان بمونه! من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفهای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تکتک مشکلات رو گفت و راهحل داد.
خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همهش رو درست کردیم!
خب حالا هر تصمیمی که داریاگه جدا هم شدی و ازدواج مجدد کردی یا نکردی سعی کن بچه ها پیش خودت باشندهرکس ...
معلومه رهاشون نمیکنم گلم بچه من در هر صورت نصف هفته باید پیشم باشه هر وقت که نیاز بود بعدم من قصد ازدواج مجدد رو ندارم
فقط 28 هفته و 4 روز به تولد باقی مونده !
1
5
10
15
20
25
30
35
40
به او سلام نکردم، نه از بیمهری، که از دانستن. دانستن اینکه بعضی پیوندها، حتی اگر با لبخند آغاز شوند، پایانی جز درد ندارند. و ای کاش هیچ وقت نمیدانستم که تو آغاز دردی و آغاز پایان تمام من؛ پایان آرزوهای هزار رنگ دخترانهام، پایان تمام زنانگیهای رخنه کرده در وجودم. و من میدانستم که با آغاز تو، پایان خود را آغاز میکنم. و من رهایی از بند آغوشت را برگزیدم، که باز هم پایانی جز به آغوش کشیدن خاکستر آرزوهایم نداشت. و امروز در امتداد درد رها کردنت، به خود میپیچم. و این کمترین بهایی است که تلاقی نگاههایمان بهم داشت. و من ناگزیرم که بپذیرم، تو برای من در عظمت یک رویا باقی خواهی ماند. این درد آمیخته به عشق و حسرت، آخرین مرثیهای بود که تو برای من باقی گذاشتی. و ما از آغاز وارثان درد بودیم و سالهاست که محکومیم به تحمل... تو زیباترین حزن من بودی. عزیزترین زخمم بودی.و اینکه با افعال گذشته از تو یاد میکنم، غمانگیزترین شکل انقراض است که برگزیدهام. یاد تو هنوز در قلبم زنده است، اما سایهات بر زندگیام سنگینی میکند. هر لحظهای که بدون تو میگذرد، حسرتی عمیق در دل من میافزاید. تو به من آموختی که چگونه عاشق باشم و چگونه درد را احساس کنم. در یاد تو، لبخندها و اشکهایم گره خوردهاند و هر خاطرهای از تو را به عنوان یک نشانه از عشق و فقدان مینگرم.و بزرگترین آموختهام در این مبارزه نابرابر این بود که غم، بهایی است که برای عشق میپردازیم. و دردناکترین قسمت آن این بود که هیچ وقت ندانستی دلم با ماندن بود؛ راه، اما راهِ رفتن... و تو نمیدانی چه رنجیست، کشاندنِ تنِ خستهای که خواهانِ ماندن بود. 7/7/1404 هر کدام از ما چیزی را از دست میدهیم که برایمان عزیز است فرصت های از دست رفته، احساساتی که هرگز نمیتوانیم برشان گردانیماین بخشی از آن چیزیست که به آن میگویند : زنده بودن…برای هر کسی یک اسم در زندگیاش است که تا ابد هر جایی بشنود ناحودآگاه برمیگردد به همان سمت ، یا از روی ذوق یا از روی حسرت و یا از روی نفرت...
خانم ها تو دوران حاملگی زیاد حساس میشن امیدوارم یه تصمیم منطقی بگیری عزیزم
فکر طلاق برای خیلی قبل تر هاست
فقط 28 هفته و 4 روز به تولد باقی مونده !
1
5
10
15
20
25
30
35
40
به او سلام نکردم، نه از بیمهری، که از دانستن. دانستن اینکه بعضی پیوندها، حتی اگر با لبخند آغاز شوند، پایانی جز درد ندارند. و ای کاش هیچ وقت نمیدانستم که تو آغاز دردی و آغاز پایان تمام من؛ پایان آرزوهای هزار رنگ دخترانهام، پایان تمام زنانگیهای رخنه کرده در وجودم. و من میدانستم که با آغاز تو، پایان خود را آغاز میکنم. و من رهایی از بند آغوشت را برگزیدم، که باز هم پایانی جز به آغوش کشیدن خاکستر آرزوهایم نداشت. و امروز در امتداد درد رها کردنت، به خود میپیچم. و این کمترین بهایی است که تلاقی نگاههایمان بهم داشت. و من ناگزیرم که بپذیرم، تو برای من در عظمت یک رویا باقی خواهی ماند. این درد آمیخته به عشق و حسرت، آخرین مرثیهای بود که تو برای من باقی گذاشتی. و ما از آغاز وارثان درد بودیم و سالهاست که محکومیم به تحمل... تو زیباترین حزن من بودی. عزیزترین زخمم بودی.و اینکه با افعال گذشته از تو یاد میکنم، غمانگیزترین شکل انقراض است که برگزیدهام. یاد تو هنوز در قلبم زنده است، اما سایهات بر زندگیام سنگینی میکند. هر لحظهای که بدون تو میگذرد، حسرتی عمیق در دل من میافزاید. تو به من آموختی که چگونه عاشق باشم و چگونه درد را احساس کنم. در یاد تو، لبخندها و اشکهایم گره خوردهاند و هر خاطرهای از تو را به عنوان یک نشانه از عشق و فقدان مینگرم.و بزرگترین آموختهام در این مبارزه نابرابر این بود که غم، بهایی است که برای عشق میپردازیم. و دردناکترین قسمت آن این بود که هیچ وقت ندانستی دلم با ماندن بود؛ راه، اما راهِ رفتن... و تو نمیدانی چه رنجیست، کشاندنِ تنِ خستهای که خواهانِ ماندن بود. 7/7/1404 هر کدام از ما چیزی را از دست میدهیم که برایمان عزیز است فرصت های از دست رفته، احساساتی که هرگز نمیتوانیم برشان گردانیماین بخشی از آن چیزیست که به آن میگویند : زنده بودن…برای هر کسی یک اسم در زندگیاش است که تا ابد هر جایی بشنود ناحودآگاه برمیگردد به همان سمت ، یا از روی ذوق یا از روی حسرت و یا از روی نفرت...
بیا عروسکاموببین😍...کانال عروسکسازی من رو تو ایتا سر بزن. https://eitaa.com/gisooarusak تنبلی تخمدان درمانش اصلاح سبک زندگیه برای اطلاعات بیشتر این پیج رو دنبال کنید و اگه بهتر شدین برام دعا کنیدniloofarpcossupport
واقعا جای تاسفهنسل قبلی که مادر پدرا صبور تر و حرمت نگه دار بودن اینه وضعیت جوونا و نوجووناوای به حا ...
دلیلم ی چیز دیگس خانم
فقط 28 هفته و 4 روز به تولد باقی مونده !
1
5
10
15
20
25
30
35
40
به او سلام نکردم، نه از بیمهری، که از دانستن. دانستن اینکه بعضی پیوندها، حتی اگر با لبخند آغاز شوند، پایانی جز درد ندارند. و ای کاش هیچ وقت نمیدانستم که تو آغاز دردی و آغاز پایان تمام من؛ پایان آرزوهای هزار رنگ دخترانهام، پایان تمام زنانگیهای رخنه کرده در وجودم. و من میدانستم که با آغاز تو، پایان خود را آغاز میکنم. و من رهایی از بند آغوشت را برگزیدم، که باز هم پایانی جز به آغوش کشیدن خاکستر آرزوهایم نداشت. و امروز در امتداد درد رها کردنت، به خود میپیچم. و این کمترین بهایی است که تلاقی نگاههایمان بهم داشت. و من ناگزیرم که بپذیرم، تو برای من در عظمت یک رویا باقی خواهی ماند. این درد آمیخته به عشق و حسرت، آخرین مرثیهای بود که تو برای من باقی گذاشتی. و ما از آغاز وارثان درد بودیم و سالهاست که محکومیم به تحمل... تو زیباترین حزن من بودی. عزیزترین زخمم بودی.و اینکه با افعال گذشته از تو یاد میکنم، غمانگیزترین شکل انقراض است که برگزیدهام. یاد تو هنوز در قلبم زنده است، اما سایهات بر زندگیام سنگینی میکند. هر لحظهای که بدون تو میگذرد، حسرتی عمیق در دل من میافزاید. تو به من آموختی که چگونه عاشق باشم و چگونه درد را احساس کنم. در یاد تو، لبخندها و اشکهایم گره خوردهاند و هر خاطرهای از تو را به عنوان یک نشانه از عشق و فقدان مینگرم.و بزرگترین آموختهام در این مبارزه نابرابر این بود که غم، بهایی است که برای عشق میپردازیم. و دردناکترین قسمت آن این بود که هیچ وقت ندانستی دلم با ماندن بود؛ راه، اما راهِ رفتن... و تو نمیدانی چه رنجیست، کشاندنِ تنِ خستهای که خواهانِ ماندن بود. 7/7/1404 هر کدام از ما چیزی را از دست میدهیم که برایمان عزیز است فرصت های از دست رفته، احساساتی که هرگز نمیتوانیم برشان گردانیماین بخشی از آن چیزیست که به آن میگویند : زنده بودن…برای هر کسی یک اسم در زندگیاش است که تا ابد هر جایی بشنود ناحودآگاه برمیگردد به همان سمت ، یا از روی ذوق یا از روی حسرت و یا از روی نفرت...
عزیزم من نمیخوام برای اون اقا طلاق بگیرم یا بهش برگردم من اصلا ردش کردم بره
خب پس مشکل چیه میگی شوهرت هم خوبه که تو حاملگی ک فک نکنم بزارن جدا بشی بعد زایمان بچه هات چی میشن بگی بلافاصله جدا میشم طفل شیر خوار رو میخای چطوری نگه داری کنی بسپاری ب پدرشون ک واقعا نامردی خودت هم قطعا تنهایی از پسشون بر نمیای اگه این زندگی برات از جهنم هم جهنم تر بود شوهرت بدترین اخلاقا رو داشت بازم تا دو سالگی بچه هات نباید جدا میشدی
بشین بیشتر فکر کن
💔 Some scars don’t fade — they just learn to hide.
میگی بخاطر اون مرد نیست فقط کافیه از بیرون به کاربریت یه نگاه بندازی امضا درباره اون تایپیک درباره ا ...
عزیزم تو تاپیکام یا امضام گفتم چون احساس ادما گاهی اوقات از دستشون در میره ولی نه خونه خراب ن هستم نه بی خانواده و نه قصدش رو دارم نه حتی نامزد سابقم الان درحد منه
فقط 28 هفته و 4 روز به تولد باقی مونده !
1
5
10
15
20
25
30
35
40
به او سلام نکردم، نه از بیمهری، که از دانستن. دانستن اینکه بعضی پیوندها، حتی اگر با لبخند آغاز شوند، پایانی جز درد ندارند. و ای کاش هیچ وقت نمیدانستم که تو آغاز دردی و آغاز پایان تمام من؛ پایان آرزوهای هزار رنگ دخترانهام، پایان تمام زنانگیهای رخنه کرده در وجودم. و من میدانستم که با آغاز تو، پایان خود را آغاز میکنم. و من رهایی از بند آغوشت را برگزیدم، که باز هم پایانی جز به آغوش کشیدن خاکستر آرزوهایم نداشت. و امروز در امتداد درد رها کردنت، به خود میپیچم. و این کمترین بهایی است که تلاقی نگاههایمان بهم داشت. و من ناگزیرم که بپذیرم، تو برای من در عظمت یک رویا باقی خواهی ماند. این درد آمیخته به عشق و حسرت، آخرین مرثیهای بود که تو برای من باقی گذاشتی. و ما از آغاز وارثان درد بودیم و سالهاست که محکومیم به تحمل... تو زیباترین حزن من بودی. عزیزترین زخمم بودی.و اینکه با افعال گذشته از تو یاد میکنم، غمانگیزترین شکل انقراض است که برگزیدهام. یاد تو هنوز در قلبم زنده است، اما سایهات بر زندگیام سنگینی میکند. هر لحظهای که بدون تو میگذرد، حسرتی عمیق در دل من میافزاید. تو به من آموختی که چگونه عاشق باشم و چگونه درد را احساس کنم. در یاد تو، لبخندها و اشکهایم گره خوردهاند و هر خاطرهای از تو را به عنوان یک نشانه از عشق و فقدان مینگرم.و بزرگترین آموختهام در این مبارزه نابرابر این بود که غم، بهایی است که برای عشق میپردازیم. و دردناکترین قسمت آن این بود که هیچ وقت ندانستی دلم با ماندن بود؛ راه، اما راهِ رفتن... و تو نمیدانی چه رنجیست، کشاندنِ تنِ خستهای که خواهانِ ماندن بود. 7/7/1404 هر کدام از ما چیزی را از دست میدهیم که برایمان عزیز است فرصت های از دست رفته، احساساتی که هرگز نمیتوانیم برشان گردانیماین بخشی از آن چیزیست که به آن میگویند : زنده بودن…برای هر کسی یک اسم در زندگیاش است که تا ابد هر جایی بشنود ناحودآگاه برمیگردد به همان سمت ، یا از روی ذوق یا از روی حسرت و یا از روی نفرت...
معلومه رهاشون نمیکنم گلم بچه من در هر صورت نصف هفته باید پیشم باشه هر وقت که نیاز بود بعدم من قصد از ...
کلا بدی به باباش که بهتره
بعدم میگی میخایم شرایط آروم براشون بسازیم
وای بچه اصلا یه چیز دیگه هست بدنیا بیان میفهمی
یه عشق فوق العاده شکل میگیره
قشنگ بمون پیش بچه هات جدا هم شدی نگه دار پیش خودت بزرگ کن کیفشو ببر
بیا عروسکاموببین😍...کانال عروسکسازی من رو تو ایتا سر بزن. https://eitaa.com/gisooarusak تنبلی تخمدان درمانش اصلاح سبک زندگیه برای اطلاعات بیشتر این پیج رو دنبال کنید و اگه بهتر شدین برام دعا کنیدniloofarpcossupport
من 30 سالمه میخوام کار کنم درس بخونم بچه هام رو بزرگ کنم و مهم تر از همه حداقل تا چندین ساله اینده و ...
ماشالا خوب سنتم خوبه پس عاقلی. من 44 سالمه. اول از همه پشتوانه محکمی داری تا وقتی به در آمد مالی برسی از خودتو بچه ها مواظبت کنه؟بعد میدونی که طلاق چه روند گاهی اوقات طولانی و آسیب زننده ای داره؟ مطمئنی وجود عشق سابقت در تصمیم گیری اثر نداره؟
تو رو خدا اوار زندگیه کسی نشو منم مثله شما عاشق بودم طرف مقابلمم میمرد برام بنا به دلایلی من ولش کرد ...
خان من قرار نیست خونه خراب کن بشم امروز برای اولین بار به جون بچه هام قصم خوردم من اصلا به اون اقا قرار نیست برگردم
فقط 28 هفته و 4 روز به تولد باقی مونده !
1
5
10
15
20
25
30
35
40
به او سلام نکردم، نه از بیمهری، که از دانستن. دانستن اینکه بعضی پیوندها، حتی اگر با لبخند آغاز شوند، پایانی جز درد ندارند. و ای کاش هیچ وقت نمیدانستم که تو آغاز دردی و آغاز پایان تمام من؛ پایان آرزوهای هزار رنگ دخترانهام، پایان تمام زنانگیهای رخنه کرده در وجودم. و من میدانستم که با آغاز تو، پایان خود را آغاز میکنم. و من رهایی از بند آغوشت را برگزیدم، که باز هم پایانی جز به آغوش کشیدن خاکستر آرزوهایم نداشت. و امروز در امتداد درد رها کردنت، به خود میپیچم. و این کمترین بهایی است که تلاقی نگاههایمان بهم داشت. و من ناگزیرم که بپذیرم، تو برای من در عظمت یک رویا باقی خواهی ماند. این درد آمیخته به عشق و حسرت، آخرین مرثیهای بود که تو برای من باقی گذاشتی. و ما از آغاز وارثان درد بودیم و سالهاست که محکومیم به تحمل... تو زیباترین حزن من بودی. عزیزترین زخمم بودی.و اینکه با افعال گذشته از تو یاد میکنم، غمانگیزترین شکل انقراض است که برگزیدهام. یاد تو هنوز در قلبم زنده است، اما سایهات بر زندگیام سنگینی میکند. هر لحظهای که بدون تو میگذرد، حسرتی عمیق در دل من میافزاید. تو به من آموختی که چگونه عاشق باشم و چگونه درد را احساس کنم. در یاد تو، لبخندها و اشکهایم گره خوردهاند و هر خاطرهای از تو را به عنوان یک نشانه از عشق و فقدان مینگرم.و بزرگترین آموختهام در این مبارزه نابرابر این بود که غم، بهایی است که برای عشق میپردازیم. و دردناکترین قسمت آن این بود که هیچ وقت ندانستی دلم با ماندن بود؛ راه، اما راهِ رفتن... و تو نمیدانی چه رنجیست، کشاندنِ تنِ خستهای که خواهانِ ماندن بود. 7/7/1404 هر کدام از ما چیزی را از دست میدهیم که برایمان عزیز است فرصت های از دست رفته، احساساتی که هرگز نمیتوانیم برشان گردانیماین بخشی از آن چیزیست که به آن میگویند : زنده بودن…برای هر کسی یک اسم در زندگیاش است که تا ابد هر جایی بشنود ناحودآگاه برمیگردد به همان سمت ، یا از روی ذوق یا از روی حسرت و یا از روی نفرت...
ای خدادختر بشین سرجات اگه شوهرت خوبههرچی هم تامین باشی طلاق ی فشار روحی بدی داره من 6 ماهه هنوز درگی ...
اره خب فشار روحی داره منم با روانشنس صحبت کردم حق طلاقمم بلا عزله
فقط 28 هفته و 4 روز به تولد باقی مونده !
1
5
10
15
20
25
30
35
40
به او سلام نکردم، نه از بیمهری، که از دانستن. دانستن اینکه بعضی پیوندها، حتی اگر با لبخند آغاز شوند، پایانی جز درد ندارند. و ای کاش هیچ وقت نمیدانستم که تو آغاز دردی و آغاز پایان تمام من؛ پایان آرزوهای هزار رنگ دخترانهام، پایان تمام زنانگیهای رخنه کرده در وجودم. و من میدانستم که با آغاز تو، پایان خود را آغاز میکنم. و من رهایی از بند آغوشت را برگزیدم، که باز هم پایانی جز به آغوش کشیدن خاکستر آرزوهایم نداشت. و امروز در امتداد درد رها کردنت، به خود میپیچم. و این کمترین بهایی است که تلاقی نگاههایمان بهم داشت. و من ناگزیرم که بپذیرم، تو برای من در عظمت یک رویا باقی خواهی ماند. این درد آمیخته به عشق و حسرت، آخرین مرثیهای بود که تو برای من باقی گذاشتی. و ما از آغاز وارثان درد بودیم و سالهاست که محکومیم به تحمل... تو زیباترین حزن من بودی. عزیزترین زخمم بودی.و اینکه با افعال گذشته از تو یاد میکنم، غمانگیزترین شکل انقراض است که برگزیدهام. یاد تو هنوز در قلبم زنده است، اما سایهات بر زندگیام سنگینی میکند. هر لحظهای که بدون تو میگذرد، حسرتی عمیق در دل من میافزاید. تو به من آموختی که چگونه عاشق باشم و چگونه درد را احساس کنم. در یاد تو، لبخندها و اشکهایم گره خوردهاند و هر خاطرهای از تو را به عنوان یک نشانه از عشق و فقدان مینگرم.و بزرگترین آموختهام در این مبارزه نابرابر این بود که غم، بهایی است که برای عشق میپردازیم. و دردناکترین قسمت آن این بود که هیچ وقت ندانستی دلم با ماندن بود؛ راه، اما راهِ رفتن... و تو نمیدانی چه رنجیست، کشاندنِ تنِ خستهای که خواهانِ ماندن بود. 7/7/1404 هر کدام از ما چیزی را از دست میدهیم که برایمان عزیز است فرصت های از دست رفته، احساساتی که هرگز نمیتوانیم برشان گردانیماین بخشی از آن چیزیست که به آن میگویند : زنده بودن…برای هر کسی یک اسم در زندگیاش است که تا ابد هر جایی بشنود ناحودآگاه برمیگردد به همان سمت ، یا از روی ذوق یا از روی حسرت و یا از روی نفرت...