از کجا شروع کنم؟اول با وکیل صحبت کنم احضاریه بدم یا بهش بگم بعدش؟اگه قبول نکرد چیکار کنم برم از خونه؟
فقط 28 هفته و 3 روز به تولد باقی مونده !
1
5
10
15
20
25
30
35
40
به او سلام نکردم، نه از بیمهری، که از دانستن. دانستن اینکه بعضی پیوندها، حتی اگر با لبخند آغاز شوند، پایانی جز درد ندارند. و ای کاش هیچ وقت نمیدانستم که تو آغاز دردی و آغاز پایان تمام من؛ پایان آرزوهای هزار رنگ دخترانهام، پایان تمام زنانگیهای رخنه کرده در وجودم. و من میدانستم که با آغاز تو، پایان خود را آغاز میکنم. و من رهایی از بند آغوشت را برگزیدم، که باز هم پایانی جز به آغوش کشیدن خاکستر آرزوهایم نداشت. و امروز در امتداد درد رها کردنت، به خود میپیچم. و این کمترین بهایی است که تلاقی نگاههایمان بهم داشت. و من ناگزیرم که بپذیرم، تو برای من در عظمت یک رویا باقی خواهی ماند. این درد آمیخته به عشق و حسرت، آخرین مرثیهای بود که تو برای من باقی گذاشتی. و ما از آغاز وارثان درد بودیم و سالهاست که محکومیم به تحمل... تو زیباترین حزن من بودی. عزیزترین زخمم بودی.و اینکه با افعال گذشته از تو یاد میکنم، غمانگیزترین شکل انقراض است که برگزیدهام. یاد تو هنوز در قلبم زنده است، اما سایهات بر زندگیام سنگینی میکند. هر لحظهای که بدون تو میگذرد، حسرتی عمیق در دل من میافزاید. تو به من آموختی که چگونه عاشق باشم و چگونه درد را احساس کنم. در یاد تو، لبخندها و اشکهایم گره خوردهاند و هر خاطرهای از تو را به عنوان یک نشانه از عشق و فقدان مینگرم.و بزرگترین آموختهام در این مبارزه نابرابر این بود که غم، بهایی است که برای عشق میپردازیم. و دردناکترین قسمت آن این بود که هیچ وقت ندانستی دلم با ماندن بود؛ راه، اما راهِ رفتن... و تو نمیدانی چه رنجیست، کشاندنِ تنِ خستهای که خواهانِ ماندن بود. 7/7/1404 هر کدام از ما چیزی را از دست میدهیم که برایمان عزیز است فرصت های از دست رفته، احساساتی که هرگز نمیتوانیم برشان گردانیماین بخشی از آن چیزیست که به آن میگویند : زنده بودن…برای هر کسی یک اسم در زندگیاش است که تا ابد هر جایی بشنود ناحودآگاه برمیگردد به همان سمت ، یا از روی ذوق یا از روی حسرت و یا از روی نفرت...
[QUOTE=400180961]دقیقا منم همینطورم ولی من منت رو بچه نمیذارم خدا وکیلی قبل بچه هم اینطور بود قبل بچه هم اینطوری بود۱سال نامزد بودیم اندازه سر سوزن بحث نداشتیم ولی ۱ماه بعد عروسی سر کوچکترین بحث فحش دست بزن پرخاشگری دوقطبیه عصبیه.من ۴سال بچه نیاوردم نمیگم اگر برگردم جدامبشدم فقط دارم روی خودم کار میکنم سیاست یاد می گیرم هنر زندگی کردنه. ساختنه نه جا گذاشتن .مگه بچه که بدنیا میاد سختی نداره مگه خودمون بهش یاد نمیدیم همه چی رو .همه چی سختی داره درس خوندن .کار کردن.بارداری .زایمان .چرا فکر میکنیم شوهر باید خوشبختمون کنه خوشبختی حس درونیه ازآرامش خودم لذت میبرم .وقتی بچه حرف مادر رو گوش نده مگه مادر ولش میکنه .زندگی روی زبون میچرخه داستان موی ببر کوهستان منو قویتر میکنه.
كفته بودي دوقلو بارداري؟؟ من اكه جاي بجه هات بودم بزرك شدم محلت هم نميذاشتم كه تو زندكي خراب جرا يكي ...
عزیزم شما مگه خبر داری این همه بچه طلاق پدر مادرشون رو روی چشمشون میزارن خداروشکر هم من مادری بلدم هم همسرم پدری چون کنار هم قراره نباشیم دلیل بر تف و لعنت نمیشه که
فقط 28 هفته و 3 روز به تولد باقی مونده !
1
5
10
15
20
25
30
35
40
به او سلام نکردم، نه از بیمهری، که از دانستن. دانستن اینکه بعضی پیوندها، حتی اگر با لبخند آغاز شوند، پایانی جز درد ندارند. و ای کاش هیچ وقت نمیدانستم که تو آغاز دردی و آغاز پایان تمام من؛ پایان آرزوهای هزار رنگ دخترانهام، پایان تمام زنانگیهای رخنه کرده در وجودم. و من میدانستم که با آغاز تو، پایان خود را آغاز میکنم. و من رهایی از بند آغوشت را برگزیدم، که باز هم پایانی جز به آغوش کشیدن خاکستر آرزوهایم نداشت. و امروز در امتداد درد رها کردنت، به خود میپیچم. و این کمترین بهایی است که تلاقی نگاههایمان بهم داشت. و من ناگزیرم که بپذیرم، تو برای من در عظمت یک رویا باقی خواهی ماند. این درد آمیخته به عشق و حسرت، آخرین مرثیهای بود که تو برای من باقی گذاشتی. و ما از آغاز وارثان درد بودیم و سالهاست که محکومیم به تحمل... تو زیباترین حزن من بودی. عزیزترین زخمم بودی.و اینکه با افعال گذشته از تو یاد میکنم، غمانگیزترین شکل انقراض است که برگزیدهام. یاد تو هنوز در قلبم زنده است، اما سایهات بر زندگیام سنگینی میکند. هر لحظهای که بدون تو میگذرد، حسرتی عمیق در دل من میافزاید. تو به من آموختی که چگونه عاشق باشم و چگونه درد را احساس کنم. در یاد تو، لبخندها و اشکهایم گره خوردهاند و هر خاطرهای از تو را به عنوان یک نشانه از عشق و فقدان مینگرم.و بزرگترین آموختهام در این مبارزه نابرابر این بود که غم، بهایی است که برای عشق میپردازیم. و دردناکترین قسمت آن این بود که هیچ وقت ندانستی دلم با ماندن بود؛ راه، اما راهِ رفتن... و تو نمیدانی چه رنجیست، کشاندنِ تنِ خستهای که خواهانِ ماندن بود. 7/7/1404 هر کدام از ما چیزی را از دست میدهیم که برایمان عزیز است فرصت های از دست رفته، احساساتی که هرگز نمیتوانیم برشان گردانیماین بخشی از آن چیزیست که به آن میگویند : زنده بودن…برای هر کسی یک اسم در زندگیاش است که تا ابد هر جایی بشنود ناحودآگاه برمیگردد به همان سمت ، یا از روی ذوق یا از روی حسرت و یا از روی نفرت...
[QUOTE=400180961]دقیقا منم همینطورم ولی من منت رو بچه نمیذارم خدا وکیلی قبل بچه هم اینطور بود قب ...
اوهوم
دنیا محل سختیه کلا
بیا عروسکاموببین😍...کانال عروسکسازی من رو تو ایتا سر بزن. https://eitaa.com/gisooarusak تنبلی تخمدان درمانش اصلاح سبک زندگیه برای اطلاعات بیشتر این پیج رو دنبال کنید و اگه بهتر شدین برام دعا کنیدniloofarpcossupport
بعد از طلاق بچهه ها رو به شوهرت بده و برو با اون مرد غریبه ازدواج کن تا بچههات بفهمن که مادرشون بخا ...
وقتی از چیزی خبر نداری و اون قدر تایم نذاشتی که حتی تاپیک رو بخونی چرا تهمت میزنی اگر نمیتونی درست بخونی اصلا نظر نده
فقط 28 هفته و 3 روز به تولد باقی مونده !
1
5
10
15
20
25
30
35
40
به او سلام نکردم، نه از بیمهری، که از دانستن. دانستن اینکه بعضی پیوندها، حتی اگر با لبخند آغاز شوند، پایانی جز درد ندارند. و ای کاش هیچ وقت نمیدانستم که تو آغاز دردی و آغاز پایان تمام من؛ پایان آرزوهای هزار رنگ دخترانهام، پایان تمام زنانگیهای رخنه کرده در وجودم. و من میدانستم که با آغاز تو، پایان خود را آغاز میکنم. و من رهایی از بند آغوشت را برگزیدم، که باز هم پایانی جز به آغوش کشیدن خاکستر آرزوهایم نداشت. و امروز در امتداد درد رها کردنت، به خود میپیچم. و این کمترین بهایی است که تلاقی نگاههایمان بهم داشت. و من ناگزیرم که بپذیرم، تو برای من در عظمت یک رویا باقی خواهی ماند. این درد آمیخته به عشق و حسرت، آخرین مرثیهای بود که تو برای من باقی گذاشتی. و ما از آغاز وارثان درد بودیم و سالهاست که محکومیم به تحمل... تو زیباترین حزن من بودی. عزیزترین زخمم بودی.و اینکه با افعال گذشته از تو یاد میکنم، غمانگیزترین شکل انقراض است که برگزیدهام. یاد تو هنوز در قلبم زنده است، اما سایهات بر زندگیام سنگینی میکند. هر لحظهای که بدون تو میگذرد، حسرتی عمیق در دل من میافزاید. تو به من آموختی که چگونه عاشق باشم و چگونه درد را احساس کنم. در یاد تو، لبخندها و اشکهایم گره خوردهاند و هر خاطرهای از تو را به عنوان یک نشانه از عشق و فقدان مینگرم.و بزرگترین آموختهام در این مبارزه نابرابر این بود که غم، بهایی است که برای عشق میپردازیم. و دردناکترین قسمت آن این بود که هیچ وقت ندانستی دلم با ماندن بود؛ راه، اما راهِ رفتن... و تو نمیدانی چه رنجیست، کشاندنِ تنِ خستهای که خواهانِ ماندن بود. 7/7/1404 هر کدام از ما چیزی را از دست میدهیم که برایمان عزیز است فرصت های از دست رفته، احساساتی که هرگز نمیتوانیم برشان گردانیماین بخشی از آن چیزیست که به آن میگویند : زنده بودن…برای هر کسی یک اسم در زندگیاش است که تا ابد هر جایی بشنود ناحودآگاه برمیگردد به همان سمت ، یا از روی ذوق یا از روی حسرت و یا از روی نفرت...
تاپیک قبلیت رو خوندم💔از صحبتت مشخصه خسته شدی شروع تازه میخوای تا نفس بکشی.نمیتونی افسرده بودن و تحم ...
مرسی عزیزم اره فردا باید برم دنبال خونه
فقط 28 هفته و 3 روز به تولد باقی مونده !
1
5
10
15
20
25
30
35
40
به او سلام نکردم، نه از بیمهری، که از دانستن. دانستن اینکه بعضی پیوندها، حتی اگر با لبخند آغاز شوند، پایانی جز درد ندارند. و ای کاش هیچ وقت نمیدانستم که تو آغاز دردی و آغاز پایان تمام من؛ پایان آرزوهای هزار رنگ دخترانهام، پایان تمام زنانگیهای رخنه کرده در وجودم. و من میدانستم که با آغاز تو، پایان خود را آغاز میکنم. و من رهایی از بند آغوشت را برگزیدم، که باز هم پایانی جز به آغوش کشیدن خاکستر آرزوهایم نداشت. و امروز در امتداد درد رها کردنت، به خود میپیچم. و این کمترین بهایی است که تلاقی نگاههایمان بهم داشت. و من ناگزیرم که بپذیرم، تو برای من در عظمت یک رویا باقی خواهی ماند. این درد آمیخته به عشق و حسرت، آخرین مرثیهای بود که تو برای من باقی گذاشتی. و ما از آغاز وارثان درد بودیم و سالهاست که محکومیم به تحمل... تو زیباترین حزن من بودی. عزیزترین زخمم بودی.و اینکه با افعال گذشته از تو یاد میکنم، غمانگیزترین شکل انقراض است که برگزیدهام. یاد تو هنوز در قلبم زنده است، اما سایهات بر زندگیام سنگینی میکند. هر لحظهای که بدون تو میگذرد، حسرتی عمیق در دل من میافزاید. تو به من آموختی که چگونه عاشق باشم و چگونه درد را احساس کنم. در یاد تو، لبخندها و اشکهایم گره خوردهاند و هر خاطرهای از تو را به عنوان یک نشانه از عشق و فقدان مینگرم.و بزرگترین آموختهام در این مبارزه نابرابر این بود که غم، بهایی است که برای عشق میپردازیم. و دردناکترین قسمت آن این بود که هیچ وقت ندانستی دلم با ماندن بود؛ راه، اما راهِ رفتن... و تو نمیدانی چه رنجیست، کشاندنِ تنِ خستهای که خواهانِ ماندن بود. 7/7/1404 هر کدام از ما چیزی را از دست میدهیم که برایمان عزیز است فرصت های از دست رفته، احساساتی که هرگز نمیتوانیم برشان گردانیماین بخشی از آن چیزیست که به آن میگویند : زنده بودن…برای هر کسی یک اسم در زندگیاش است که تا ابد هر جایی بشنود ناحودآگاه برمیگردد به همان سمت ، یا از روی ذوق یا از روی حسرت و یا از روی نفرت...
تصمیم خودخواهانه ای داری میگیری اصلا به همسرت دقت کردی که علاقمندبشی؟یا صرفا چون قلبتو ذهنتو برای یه کس دیگه ای گزاشتی اینو نمیتونی راه بدی خیلی داری اشتباه میکنی بیشترازهمه بچهات گناه دارن
الان مشکلت فقط اینه که دوستش نداری ؟؟شوهرت آدم خوبیه؟؟اخلاق و رفتارش خوبه؟؟
اره ادم خوبیه رفتاراش هم خوبن
فقط 28 هفته و 3 روز به تولد باقی مونده !
1
5
10
15
20
25
30
35
40
به او سلام نکردم، نه از بیمهری، که از دانستن. دانستن اینکه بعضی پیوندها، حتی اگر با لبخند آغاز شوند، پایانی جز درد ندارند. و ای کاش هیچ وقت نمیدانستم که تو آغاز دردی و آغاز پایان تمام من؛ پایان آرزوهای هزار رنگ دخترانهام، پایان تمام زنانگیهای رخنه کرده در وجودم. و من میدانستم که با آغاز تو، پایان خود را آغاز میکنم. و من رهایی از بند آغوشت را برگزیدم، که باز هم پایانی جز به آغوش کشیدن خاکستر آرزوهایم نداشت. و امروز در امتداد درد رها کردنت، به خود میپیچم. و این کمترین بهایی است که تلاقی نگاههایمان بهم داشت. و من ناگزیرم که بپذیرم، تو برای من در عظمت یک رویا باقی خواهی ماند. این درد آمیخته به عشق و حسرت، آخرین مرثیهای بود که تو برای من باقی گذاشتی. و ما از آغاز وارثان درد بودیم و سالهاست که محکومیم به تحمل... تو زیباترین حزن من بودی. عزیزترین زخمم بودی.و اینکه با افعال گذشته از تو یاد میکنم، غمانگیزترین شکل انقراض است که برگزیدهام. یاد تو هنوز در قلبم زنده است، اما سایهات بر زندگیام سنگینی میکند. هر لحظهای که بدون تو میگذرد، حسرتی عمیق در دل من میافزاید. تو به من آموختی که چگونه عاشق باشم و چگونه درد را احساس کنم. در یاد تو، لبخندها و اشکهایم گره خوردهاند و هر خاطرهای از تو را به عنوان یک نشانه از عشق و فقدان مینگرم.و بزرگترین آموختهام در این مبارزه نابرابر این بود که غم، بهایی است که برای عشق میپردازیم. و دردناکترین قسمت آن این بود که هیچ وقت ندانستی دلم با ماندن بود؛ راه، اما راهِ رفتن... و تو نمیدانی چه رنجیست، کشاندنِ تنِ خستهای که خواهانِ ماندن بود. 7/7/1404 هر کدام از ما چیزی را از دست میدهیم که برایمان عزیز است فرصت های از دست رفته، احساساتی که هرگز نمیتوانیم برشان گردانیماین بخشی از آن چیزیست که به آن میگویند : زنده بودن…برای هر کسی یک اسم در زندگیاش است که تا ابد هر جایی بشنود ناحودآگاه برمیگردد به همان سمت ، یا از روی ذوق یا از روی حسرت و یا از روی نفرت...
وقتی از چیزی خبر نداری و اون قدر تایم نذاشتی که حتی تاپیک رو بخونی چرا تهمت میزنی اگر نمیتونی درست ب ...
اونی که بهت گفته دوست دارم و باعث شده قلبت دوباره به تپش بیفته کیه؟؟ مگه توی تاپیک نگفتی با اینکه سالها گذشته و هر دوتامون متاهیلم همو دوست داریم؟ مگه اول همون تاپیک نگفتی به جای اسم تو اسم مرد دیگه ای توی شناسنامه ی منه؟؟ مگه نگفتی به جای بچهای تویچه های مرد دیگه ای توی شکممه؟؟
کار درستی نبود تو تاپیک های قبلت سرک کشیدم فقط میخاستم علت طلاق رو بدونم من خاهرانه میخام نظرمو از ر ...
عزیزم من نمیخوام برای اون اقا طلاق بگیرم یا بهش برگردم من اصلا ردش کردم بره
فقط 28 هفته و 3 روز به تولد باقی مونده !
1
5
10
15
20
25
30
35
40
به او سلام نکردم، نه از بیمهری، که از دانستن. دانستن اینکه بعضی پیوندها، حتی اگر با لبخند آغاز شوند، پایانی جز درد ندارند. و ای کاش هیچ وقت نمیدانستم که تو آغاز دردی و آغاز پایان تمام من؛ پایان آرزوهای هزار رنگ دخترانهام، پایان تمام زنانگیهای رخنه کرده در وجودم. و من میدانستم که با آغاز تو، پایان خود را آغاز میکنم. و من رهایی از بند آغوشت را برگزیدم، که باز هم پایانی جز به آغوش کشیدن خاکستر آرزوهایم نداشت. و امروز در امتداد درد رها کردنت، به خود میپیچم. و این کمترین بهایی است که تلاقی نگاههایمان بهم داشت. و من ناگزیرم که بپذیرم، تو برای من در عظمت یک رویا باقی خواهی ماند. این درد آمیخته به عشق و حسرت، آخرین مرثیهای بود که تو برای من باقی گذاشتی. و ما از آغاز وارثان درد بودیم و سالهاست که محکومیم به تحمل... تو زیباترین حزن من بودی. عزیزترین زخمم بودی.و اینکه با افعال گذشته از تو یاد میکنم، غمانگیزترین شکل انقراض است که برگزیدهام. یاد تو هنوز در قلبم زنده است، اما سایهات بر زندگیام سنگینی میکند. هر لحظهای که بدون تو میگذرد، حسرتی عمیق در دل من میافزاید. تو به من آموختی که چگونه عاشق باشم و چگونه درد را احساس کنم. در یاد تو، لبخندها و اشکهایم گره خوردهاند و هر خاطرهای از تو را به عنوان یک نشانه از عشق و فقدان مینگرم.و بزرگترین آموختهام در این مبارزه نابرابر این بود که غم، بهایی است که برای عشق میپردازیم. و دردناکترین قسمت آن این بود که هیچ وقت ندانستی دلم با ماندن بود؛ راه، اما راهِ رفتن... و تو نمیدانی چه رنجیست، کشاندنِ تنِ خستهای که خواهانِ ماندن بود. 7/7/1404 هر کدام از ما چیزی را از دست میدهیم که برایمان عزیز است فرصت های از دست رفته، احساساتی که هرگز نمیتوانیم برشان گردانیماین بخشی از آن چیزیست که به آن میگویند : زنده بودن…برای هر کسی یک اسم در زندگیاش است که تا ابد هر جایی بشنود ناحودآگاه برمیگردد به همان سمت ، یا از روی ذوق یا از روی حسرت و یا از روی نفرت...
ببین اسی من خودم از مشوقان طلاق هستم و معتقدم وقتی دو نفر با هم مشکل دارن باید جدا شن، با یا بی بچه، با بچه شاید بیشترم موافق طلاق باشم چون وقتی زن و شوهر مشکل دارن بچه ها خیلی آسیب میبینن ،اما در مورد شما واقعا شک دارم تصمیمت درست باش و الان چیزی بگی دیگه این زندگی خراب شده رفته! منصرف هم بشی عملا دیگه فرقی نمیکنه! چون به قول خودت شوهرت ۱% هم احتمال نمیده تو به طلاق فکر میکنی و یهو این اعتماد برای همیشه از بین میره! صبر کن، تو داری مادر میشی و باید صبور باشی، ۱۰۰% برو مشاوره
نمیشه دو تا بچه به دنیا آورد و جا زد و راحت گفت حال و حوصله ندارم تو تصمیم گرفتی ولی دو نفر دیگم باه ...
عزیزم قرار نیست بچم رها بشه من چیزی از مادری کم نمیزارم فقط دیگه نمیخوام کنار این مرد زندگی کنم
فقط 28 هفته و 3 روز به تولد باقی مونده !
1
5
10
15
20
25
30
35
40
به او سلام نکردم، نه از بیمهری، که از دانستن. دانستن اینکه بعضی پیوندها، حتی اگر با لبخند آغاز شوند، پایانی جز درد ندارند. و ای کاش هیچ وقت نمیدانستم که تو آغاز دردی و آغاز پایان تمام من؛ پایان آرزوهای هزار رنگ دخترانهام، پایان تمام زنانگیهای رخنه کرده در وجودم. و من میدانستم که با آغاز تو، پایان خود را آغاز میکنم. و من رهایی از بند آغوشت را برگزیدم، که باز هم پایانی جز به آغوش کشیدن خاکستر آرزوهایم نداشت. و امروز در امتداد درد رها کردنت، به خود میپیچم. و این کمترین بهایی است که تلاقی نگاههایمان بهم داشت. و من ناگزیرم که بپذیرم، تو برای من در عظمت یک رویا باقی خواهی ماند. این درد آمیخته به عشق و حسرت، آخرین مرثیهای بود که تو برای من باقی گذاشتی. و ما از آغاز وارثان درد بودیم و سالهاست که محکومیم به تحمل... تو زیباترین حزن من بودی. عزیزترین زخمم بودی.و اینکه با افعال گذشته از تو یاد میکنم، غمانگیزترین شکل انقراض است که برگزیدهام. یاد تو هنوز در قلبم زنده است، اما سایهات بر زندگیام سنگینی میکند. هر لحظهای که بدون تو میگذرد، حسرتی عمیق در دل من میافزاید. تو به من آموختی که چگونه عاشق باشم و چگونه درد را احساس کنم. در یاد تو، لبخندها و اشکهایم گره خوردهاند و هر خاطرهای از تو را به عنوان یک نشانه از عشق و فقدان مینگرم.و بزرگترین آموختهام در این مبارزه نابرابر این بود که غم، بهایی است که برای عشق میپردازیم. و دردناکترین قسمت آن این بود که هیچ وقت ندانستی دلم با ماندن بود؛ راه، اما راهِ رفتن... و تو نمیدانی چه رنجیست، کشاندنِ تنِ خستهای که خواهانِ ماندن بود. 7/7/1404 هر کدام از ما چیزی را از دست میدهیم که برایمان عزیز است فرصت های از دست رفته، احساساتی که هرگز نمیتوانیم برشان گردانیماین بخشی از آن چیزیست که به آن میگویند : زنده بودن…برای هر کسی یک اسم در زندگیاش است که تا ابد هر جایی بشنود ناحودآگاه برمیگردد به همان سمت ، یا از روی ذوق یا از روی حسرت و یا از روی نفرت...
اول بگو چند سالته و بعد که از شوهرت جدا شدی میخوای چکار کنی؟
من 30 سالمه میخوام کار کنم درس بخونم بچه هام رو بزرگ کنم و مهم تر از همه حداقل تا چندین ساله اینده وارد هیچ رابطه ای نشم
فقط 28 هفته و 3 روز به تولد باقی مونده !
1
5
10
15
20
25
30
35
40
به او سلام نکردم، نه از بیمهری، که از دانستن. دانستن اینکه بعضی پیوندها، حتی اگر با لبخند آغاز شوند، پایانی جز درد ندارند. و ای کاش هیچ وقت نمیدانستم که تو آغاز دردی و آغاز پایان تمام من؛ پایان آرزوهای هزار رنگ دخترانهام، پایان تمام زنانگیهای رخنه کرده در وجودم. و من میدانستم که با آغاز تو، پایان خود را آغاز میکنم. و من رهایی از بند آغوشت را برگزیدم، که باز هم پایانی جز به آغوش کشیدن خاکستر آرزوهایم نداشت. و امروز در امتداد درد رها کردنت، به خود میپیچم. و این کمترین بهایی است که تلاقی نگاههایمان بهم داشت. و من ناگزیرم که بپذیرم، تو برای من در عظمت یک رویا باقی خواهی ماند. این درد آمیخته به عشق و حسرت، آخرین مرثیهای بود که تو برای من باقی گذاشتی. و ما از آغاز وارثان درد بودیم و سالهاست که محکومیم به تحمل... تو زیباترین حزن من بودی. عزیزترین زخمم بودی.و اینکه با افعال گذشته از تو یاد میکنم، غمانگیزترین شکل انقراض است که برگزیدهام. یاد تو هنوز در قلبم زنده است، اما سایهات بر زندگیام سنگینی میکند. هر لحظهای که بدون تو میگذرد، حسرتی عمیق در دل من میافزاید. تو به من آموختی که چگونه عاشق باشم و چگونه درد را احساس کنم. در یاد تو، لبخندها و اشکهایم گره خوردهاند و هر خاطرهای از تو را به عنوان یک نشانه از عشق و فقدان مینگرم.و بزرگترین آموختهام در این مبارزه نابرابر این بود که غم، بهایی است که برای عشق میپردازیم. و دردناکترین قسمت آن این بود که هیچ وقت ندانستی دلم با ماندن بود؛ راه، اما راهِ رفتن... و تو نمیدانی چه رنجیست، کشاندنِ تنِ خستهای که خواهانِ ماندن بود. 7/7/1404 هر کدام از ما چیزی را از دست میدهیم که برایمان عزیز است فرصت های از دست رفته، احساساتی که هرگز نمیتوانیم برشان گردانیماین بخشی از آن چیزیست که به آن میگویند : زنده بودن…برای هر کسی یک اسم در زندگیاش است که تا ابد هر جایی بشنود ناحودآگاه برمیگردد به همان سمت ، یا از روی ذوق یا از روی حسرت و یا از روی نفرت...