2777
2789
عنوان

خانما چطوری به شوهرم بگم طلاق میخوام ❓

| مشاهده متن کامل بحث + 7743 بازدید | 298 پست

می‌دانی غمگین‌ترین حالت دوست داشتن کجاست؟

دوست داشتنِ زیادِ یک آدم و ناگهان دوست نداشتنش، مورد توجه زیاد قرار دادن و ناگهان رها کردنش!

تو انگار کن آدمی را به اصرار ببری روی بلندی، زیباییِ ارتفاع را نشانش بدهی و به او اطمینان بدهی که محکم او را با طناب نگه‌ داشته‌ای و او در نهایت باور و اعتمادش برگردد به عقب نگاه کند و ببیند نیستی و طنابش به هیچ‌جا وصل نیست!!! حالتِ روحیِ وحشتناکی‌ست. آدم از ترس، پاهایش سست می‌شود و هر لحظه احتمال دارد سقوط کند!

آدم‌ها انتخاب نمی‌کنند که ما دوستشان داشته‌باشیم اما با گذار زمان، به این دوست داشتن عادت می‌کنند و برای این دوست داشتن فضا باز می‌کنند و فقدان آن، حفره‌ای در جهانشان ایجاد می‌کند، پس ما در قبال این دوست داشتن، مسئولیم...

دردناک است زیاد دوست داشته‌شوی و ناگهان دوست داشته نشوی. بی‌اختیار دنبال دلیل می‌گردی؛ -دیگر خوب نبودم؟ -نگاهم جذابیت قبل را نداشت؟ -خوب حرف نمی‌زدم؟ -چیزی گفتم که نباید می‌گفتم؟ -کاری کردم که نباید می‌کردم؟ -دیگر دوست‌داشتنی نبودم؟

بی‌رحمی‌ست بدون اجازه برویم و جهان آرام آدم‌ها را به‌هم بریزیم و برگردیم...





بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

بی‌خیال باش و رها کن!

آن‌وقت می‌بینی چطور دنیا تبدیل به جای قشنگ‌تری می‌شود برای زیستن! چطور آسمان خوش‌رنگ‌تر می‌شود، زمین سبزتر و آدم‌های شهر، مهربان‌تر...

به پذیرشِ همه چیز که برسی، دنیا جای بهتری می‌شود، مسائل برایت ساده‌تر حل می‌شوند و آرامش، دست‌یافتنی‌ترین موقعیتِ ممکن خواهد بود. به پذیرش که برسی، با خودت و با جهان و با آدم‌ها به صلحی پایدار می‌رسی و تازه می‌فهمی پیش از این چقدر بیهوده انرژی و زمانت را صرف اندیشه در چراییِ مسائلی کردی که هیچ‌گونه اهمیتی نداشته‌اند!

باید بپذیری و اهمیت ندهی و رها کنی تا آرامش و تمام احوالات خوب جهان، خودشان راه رسیدن تا تو را پیدا کنند.









الان تو دوره حساس حاملگی هستی، هورمون هات تغییرات کرده و شدیدا نوسان خلقی داری،الان تصمیم نگیر حتی اگه مشاور هم بگه.بالاخره مشاور از صبح تا شب که تو زندگیت نیست.ایندرم که کامل نمیتونه پیشبینی کنه که. مخصوصا که حرفای نامزد قبلیت هم بهت فشار اورده الان کلا بهم ریختی. بنظر من حداقل تا به دنیا اومدن بچه هات صبر کن ولی دور از شوهرت زندگی کن تا یمدت به خودت بیای. اون موقع فکر کن تصمیم بگیر. من حسم میگه و مطمئنم بعد زایمانت تصمیمت تغییر میکنه، نه بخاطر بچه هات، بلکه بخاطر احساس نیازی که اون موقع به شوهرت پیدا میکنی. 

همسر سابق من، میرفت سر کار، بهم ایمیل میزد که طلاق بگیریم. پیام میداد برو ایمیل هات رو چک کن. انقدر داغون بود تو خونه صحبت نمیکرد. البته مثل الان واتساپ و... نبود. حدودا ۱۵سال قبل. وای وای چه استرسی میداد بهم. صبح میرفت از خونه خوب بود. اصلا دعوا هم نداشتیم. یهو برام از این ایمیل ها میزد. خدایاشکرت تموم شد

من کی این حرف رو زدم اون اقا زن داره الان مگه خونه خراب کنم تروخدا تاپیک قبل رو بخون

وضعیت مالیت درحد خونه خریدن هست یا میتونی رهن کنی؟

تلخ ترین خداحافظی فشردن دستان بی جان پدرم وپسرعموی 15ساله ام بود...🖤 💔...پدر عزیزم دوستت دارم وهمیشه بیادت هستم 💔 🖤

سلام

چرا به این حست که شوهرم رو دوس ندارم انقدر بها میدی؟

که اینجوری همه ی زندگیت رو تحت تاثیر قرار بده.

همسر هم در کنار همه ی اون چیزهای که بابتش داریم زندگی می‌کنیم قطعا یه بخشی از زندگی هست ،نه همش.

کمتر به این حست فکر کن،پررنگش نکن"انقدر رنگ گرفته که به هر چی دست میزنی اثرش هست.مثل اکلیل،درش رو باز کردی و گذاشتی تو کمد زندگیت ،هر چی رو برداری رد پاش هست.

به این فکر کردی چرا خدا بهت دو قلو داده؟شاید این یه پیام باشه برای تو.

شاید خدا خواسته بیشتر مادری کنی،بیشتر انرژی بزاری،بیشتر عشق بدی.نه اینکه بچه هات بهش نیاز داشته باشن ،بلکه ببینی با خودت چند چندی؟

با این تفکر که همسرم رو دوست ندارم و قبل به دنیا آمدن بچه ها به فکر جدایی هستم داری شانس یه فرصتی که خدا بهت داده رو از خودت میگیری.

فکر میکنی برای بچه ها این طور بهتره،بزار عادت کنن،ولی بدون عادتی در کار نیست هیچی عادی نمیشه.اون بچه ها بزرگ میشن وقطعا حق دارن قضاوت کنن واز نگاه خودشون تجزیه تحلیل کنن،قطعا  خیلی سخت خواهد بود که دلیل همه ی اتفاقات شما باشی و این روند تا انتها ادامه داره،هر وقت به مشکلی بر بخورند تو مسائل  عاطفی یا هر چیز دیگه شما ریشه ی تمامش خواهی بود.حتی اگر کلی دلیل برای کارتون داشته باشید و کلی توضیح  داده باشید.

خواهشا با این تفکر که روانشناسم اینو گفته پیش نرید ،حالا بنا بر چیزهای که شما براش عنوان کردید تو شرایط های مختلف اون برداشت‌های میکنه و نظر میده،یقینا فقط نظر داده وشما میتونید راجبش کمی فکر کنید نه اینکه همه ی زندگیتون رو تحت تاثیرش قرار بدید چه بسا فقط یک نظر بوده وحی منزل که نبوده،پای زندگی چهار تا آدم در میون هست

هر انسانی تو ی این زندگی رسالتی داره،با تصمیم درست اثر خوبی از خودمون بجا بزاریم

میاد روزی که شاید شما نباشی و حتی همسرتون؛ولی فرزندان دارن به تاثیری که تو زندگیشون گذاشتی فکر میکنن.

هر کسی که توی این دنیا حقی به گردنمون داره در مقابلش ما هم تکلیفی در مقابلش داریم،و خداوند در قرآن فرموده "ویل للمطففین"وقتی تو قرآن کلمه ی ویل میاد یعنی وای به حالت!یعنی تو تصور تو هم نمیگنجه  قراره چه اتفاقی برات بیفته در مقابل این ناحقی که کردی

اینکه نصف هفته پیش منن ،نصف هفته پیش پدرشون ،در واقع شما داری یک چیز رو از روند طبیعی  خارج میکنی ،بیشتر مراقب تصمیم  های که میگیریم باشیم

چندساله ازدواج کردی من ۱۴ساله باشوهر پرخاشگر عصبی دهن فحشی وسایل شکون زندگی میکنم خیلی صبورم وهمیشه ...

 دقیقا بعضی از زنها خیلی کم تحمل شدن و به خاطر زندگی این و اون و مقایسه زندگیشون رو بهم میریزن و مهمتر از خودشون بچه رو هم بدبخت میکنند. منظورم استارتر نیست چون نمیدونم اصلا مشکلس چی هست. عروس ما به خاطر یه وجب روسری و این تیپ مسایل با دادشم در حال طلاق گرفتن هستند. دادشم نه دست بزن داره. نه معتاده نه بیکار هست و بی پول نه اخلاق بدی داره. صرفا چون به خانمش میگه جلف نپوش و زیاد بیرون نمون این بهانه شده و زنش خونه رو ترک کرده

بببین نمیخوام توهین کنم از تاپیکم برو اگر برام مهم نبود سقط میکردم ولی فک نکنم جون تو برای مادرت مهم ...

جونش برات مهمه ولی احساساتشان چه فایده وقتی میخوای بدبختشون کنی و ویلسون و فقط به خودت فکر می کنی کاش جونشون برات مهم نبودم سقطشون میکردی

چندساله ازدواج کردی من ۱۴ساله باشوهر پرخاشگر عصبی دهن فحشی وسایل شکون زندگی میکنم خیلی صبورم وهمیشه ...

کاش طلاق میگرفتی

الان اون بچه اگه بچه طلاق بود خیلی بهتر می‌شد از اینکه مثل من یه عصبی باشه که تحمل هیچی نداره 

و پر از تروماس

اندکی تا دانشجوی پزشکی🧬،دختر کوروش بزرگ🩵تاپیک کنکوری دیدیدمنو تگ کنید لطفا

بی‌خیال باش و رها کن!آن‌وقت می‌بینی چطور دنیا تبدیل به جای قشنگ‌تری می‌شود برای زیستن! چطور آسمان خو ...

عزیزم اگر هیچ وقت کسی رو دوست نداشته باشیم اگر هیچ وقت بهش توجه نکنیم اگر هیچ وقت نگیم دوستش داریم و بعد رهاکنیم هم بازم همینه؟ گاهی اوقات ما میپذیریم همون طور که فهمیدم تا ابد باید جای مردی که دوستش دارم تو زندگیم خالی باشه سخت بود ولی کنار اومدم ولی زندگی کنار همسرم نه سخته خونه که باید پناهت باشه میشه جایی که باید فرار کنی ازش و هرکاری کنی برای دوری ازش سخته هرصبحی که میشه بعد از هر شبی که کنار شوهرت صبح کردی بدترین حس های دنیا بیاد سراغت سخت حس ابزار  بودن داشته باشی خیلی سخته نمیگم عشق و دوست داشتن حداقل یک نفر رو باید بخوایم تا باهاش زندگی کنیم شده اندازه سر سوزن نه اینکه فقط مایه عذابمون باشه مهم نیست که چقدر خوب باشه مهم اینکه تو اندازه تمام دنیا نمیخوای اون ادم رو و حتی با پذیرش این موضوع بازم چیزی حل نمیشه

فقط 28 هفته و 3 روز به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40

به او سلام نکردم، نه از بی‌مهری، که از دانستن. دانستن اینکه بعضی پیوندها، حتی اگر با لبخند آغاز شوند، پایانی جز درد ندارند. و ای کاش هیچ وقت نمی‌دانستم که تو آغاز دردی و آغاز پایان تمام من؛ پایان آرزوهای هزار رنگ دخترانه‌ام، پایان تمام زنانگی‌های رخنه کرده در وجودم. و من می‌دانستم که با آغاز تو، پایان خود را آغاز می‌کنم. و من رهایی از بند آغوشت را برگزیدم، که باز هم پایانی جز به آغوش کشیدن خاکستر آرزوهایم نداشت. و امروز در امتداد درد رها کردنت، به خود می‌پیچم. و این کم‌ترین بهایی است که تلاقی نگاه‌هایمان بهم داشت. و من ناگزیرم که بپذیرم، تو برای من در عظمت یک رویا باقی خواهی ماند. این درد آمیخته به عشق و حسرت، آخرین مرثیه‌ای بود که تو برای من باقی گذاشتی. و ما از آغاز وارثان درد بودیم و سال‌هاست که محکومیم به تحمل... تو زیباترین حزن من بودی. عزیزترین زخمم بودی.و اینکه با افعال گذشته از تو یاد می‌کنم، غم‌انگیزترین شکل انقراض است که برگزیده‌ام. یاد تو هنوز در قلبم زنده است، اما سایه‌ات بر زندگی‌ام سنگینی می‌کند. هر لحظه‌ای که بدون تو می‌گذرد، حسرتی عمیق در دل من می‌افزاید. تو به من آموختی که چگونه عاشق باشم و چگونه درد را احساس کنم. در یاد تو، لبخندها و اشک‌هایم گره خورده‌اند و هر خاطره‌ای از تو را به عنوان یک نشانه از عشق و فقدان می‌نگرم.و بزرگ‌ترین آموخته‌ام در این مبارزه نابرابر این بود که غم، بهایی است که برای عشق می‌پردازیم. و دردناک‌ترین قسمت آن این بود که هیچ وقت ندانستی دلم با ماندن بود؛ راه، اما راهِ رفتن... و تو نمیدانی چه رنجی‌ست، کشاندنِ تنِ خسته‌ای که خواهانِ ماندن بود.   7/7/1404   هر کدام از ما چیزی را از دست می‌دهیم که برایمان عزیز است فرصت های از دست رفته، احساساتی که هرگز نمی‌توانیم برشان گردانیماین بخشی از آن چیزی‌ست که به آن می‌گویند : زنده بودن…برای هر کسی یک اسم در زندگی‌اش است که تا ابد هر جایی بشنود ناحودآگاه برمیگردد به همان سمت ، یا از روی ذوق یا از روی حسرت و یا از روی نفرت...

همسر سابق من، میرفت سر کار، بهم ایمیل میزد که طلاق بگیریم. پیام میداد برو ایمیل هات رو چک کن. انقدر ...

چرااا؟

شما از اول از بی میلی اون اقا خبر داشتید؟

فقط 28 هفته و 3 روز به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40

به او سلام نکردم، نه از بی‌مهری، که از دانستن. دانستن اینکه بعضی پیوندها، حتی اگر با لبخند آغاز شوند، پایانی جز درد ندارند. و ای کاش هیچ وقت نمی‌دانستم که تو آغاز دردی و آغاز پایان تمام من؛ پایان آرزوهای هزار رنگ دخترانه‌ام، پایان تمام زنانگی‌های رخنه کرده در وجودم. و من می‌دانستم که با آغاز تو، پایان خود را آغاز می‌کنم. و من رهایی از بند آغوشت را برگزیدم، که باز هم پایانی جز به آغوش کشیدن خاکستر آرزوهایم نداشت. و امروز در امتداد درد رها کردنت، به خود می‌پیچم. و این کم‌ترین بهایی است که تلاقی نگاه‌هایمان بهم داشت. و من ناگزیرم که بپذیرم، تو برای من در عظمت یک رویا باقی خواهی ماند. این درد آمیخته به عشق و حسرت، آخرین مرثیه‌ای بود که تو برای من باقی گذاشتی. و ما از آغاز وارثان درد بودیم و سال‌هاست که محکومیم به تحمل... تو زیباترین حزن من بودی. عزیزترین زخمم بودی.و اینکه با افعال گذشته از تو یاد می‌کنم، غم‌انگیزترین شکل انقراض است که برگزیده‌ام. یاد تو هنوز در قلبم زنده است، اما سایه‌ات بر زندگی‌ام سنگینی می‌کند. هر لحظه‌ای که بدون تو می‌گذرد، حسرتی عمیق در دل من می‌افزاید. تو به من آموختی که چگونه عاشق باشم و چگونه درد را احساس کنم. در یاد تو، لبخندها و اشک‌هایم گره خورده‌اند و هر خاطره‌ای از تو را به عنوان یک نشانه از عشق و فقدان می‌نگرم.و بزرگ‌ترین آموخته‌ام در این مبارزه نابرابر این بود که غم، بهایی است که برای عشق می‌پردازیم. و دردناک‌ترین قسمت آن این بود که هیچ وقت ندانستی دلم با ماندن بود؛ راه، اما راهِ رفتن... و تو نمیدانی چه رنجی‌ست، کشاندنِ تنِ خسته‌ای که خواهانِ ماندن بود.   7/7/1404   هر کدام از ما چیزی را از دست می‌دهیم که برایمان عزیز است فرصت های از دست رفته، احساساتی که هرگز نمی‌توانیم برشان گردانیماین بخشی از آن چیزی‌ست که به آن می‌گویند : زنده بودن…برای هر کسی یک اسم در زندگی‌اش است که تا ابد هر جایی بشنود ناحودآگاه برمیگردد به همان سمت ، یا از روی ذوق یا از روی حسرت و یا از روی نفرت...

سلامچرا به این حست که شوهرم رو دوس ندارم انقدر بها میدی؟که اینجوری همه ی زندگیت رو تحت تاثیر قرار بد ...

عزیزم فرضم که تمام حرف های شما درست 

من به عنوان یه ادم یکسری حق ندارم؟قبل از مادر بودن و زن بودن یک انسانم به عنوان یه انسان اسایش جز و حقوق من نیست بنظرتون اگر طلاق نگیرم و خودکشی کنم شرایط بهتری برای بچه هام فراهم میشه؟بنظرتون کسی که روزی ده تا قرص اعصاب میخوره میتونه مادر خوبی باشه؟

فقط 28 هفته و 3 روز به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40

به او سلام نکردم، نه از بی‌مهری، که از دانستن. دانستن اینکه بعضی پیوندها، حتی اگر با لبخند آغاز شوند، پایانی جز درد ندارند. و ای کاش هیچ وقت نمی‌دانستم که تو آغاز دردی و آغاز پایان تمام من؛ پایان آرزوهای هزار رنگ دخترانه‌ام، پایان تمام زنانگی‌های رخنه کرده در وجودم. و من می‌دانستم که با آغاز تو، پایان خود را آغاز می‌کنم. و من رهایی از بند آغوشت را برگزیدم، که باز هم پایانی جز به آغوش کشیدن خاکستر آرزوهایم نداشت. و امروز در امتداد درد رها کردنت، به خود می‌پیچم. و این کم‌ترین بهایی است که تلاقی نگاه‌هایمان بهم داشت. و من ناگزیرم که بپذیرم، تو برای من در عظمت یک رویا باقی خواهی ماند. این درد آمیخته به عشق و حسرت، آخرین مرثیه‌ای بود که تو برای من باقی گذاشتی. و ما از آغاز وارثان درد بودیم و سال‌هاست که محکومیم به تحمل... تو زیباترین حزن من بودی. عزیزترین زخمم بودی.و اینکه با افعال گذشته از تو یاد می‌کنم، غم‌انگیزترین شکل انقراض است که برگزیده‌ام. یاد تو هنوز در قلبم زنده است، اما سایه‌ات بر زندگی‌ام سنگینی می‌کند. هر لحظه‌ای که بدون تو می‌گذرد، حسرتی عمیق در دل من می‌افزاید. تو به من آموختی که چگونه عاشق باشم و چگونه درد را احساس کنم. در یاد تو، لبخندها و اشک‌هایم گره خورده‌اند و هر خاطره‌ای از تو را به عنوان یک نشانه از عشق و فقدان می‌نگرم.و بزرگ‌ترین آموخته‌ام در این مبارزه نابرابر این بود که غم، بهایی است که برای عشق می‌پردازیم. و دردناک‌ترین قسمت آن این بود که هیچ وقت ندانستی دلم با ماندن بود؛ راه، اما راهِ رفتن... و تو نمیدانی چه رنجی‌ست، کشاندنِ تنِ خسته‌ای که خواهانِ ماندن بود.   7/7/1404   هر کدام از ما چیزی را از دست می‌دهیم که برایمان عزیز است فرصت های از دست رفته، احساساتی که هرگز نمی‌توانیم برشان گردانیماین بخشی از آن چیزی‌ست که به آن می‌گویند : زنده بودن…برای هر کسی یک اسم در زندگی‌اش است که تا ابد هر جایی بشنود ناحودآگاه برمیگردد به همان سمت ، یا از روی ذوق یا از روی حسرت و یا از روی نفرت...

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز