و اینکه من خواستگاری هام جور نمیشد
یه مخالفتی توشون پیدا میشد یا از طرف خانواده ی من یا خواستگار
سرکار همکارم یه آقای کم سن و سالی بود ولی متأهل و مذهبی
بحث ازدواج شد من گفتم خودم دوست دارم ولی مثلا تو مراسم خواستگاری خانواده م میگن نه یا مثلاً بخاطر داداشم دیگه میگیم کسی نیاد خونه
اون آقا گفت مگه دست خانواده ت هست اگه خدا بخواد جور میشه و همه چی دست خداست و...
این حرفش مثل تلنگر بود برام
بعد از اون واقعا همه چی رو از خدا دیدم و دیگه تو ازدواج نه به کسی امید داشتم و نه از کسی می ترسیدم
همین موضوع خیلی بهم کمک کرد